گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

تو میگی من دیونه ام ؟

همیشه سعی میکنم نگام به روبروم باشه شاید نخورم زمین اما امان از روزی که یه نگاه کوچولو به پشت سرم بندازم

دیگه نمی تونم بلند بشم .

بعضی وقتها هم به تو زل میزنم دیونت میشم ازت می ترسم و آخر کار عاشقت میشم.

عاشق بودنت . راستی تو میگی بازم زمین می خورم . فدای سرت من که لباسم خاکیه اما تو ... .

نخوری زمین ها .

چه فکرایی که نمی کردم . کجا ها که نمی رفتم . همه چیز رو می ساختم  .

اما افسوس همشون رویا هستن شایدم "بودن " . ولی من می خوام اونا زندگیم باشن . یعنی من سهمی ندارم .

واسه همینه که همیشه دوست دارم چشام بسته باشن . خیلی وقتا خسته میشم  نا امید نا امید . میمیرم و باز ...

وای اگه تو نبودی ...

خدا رو قبول دارم اما تو رو می پرستم .

 دیوونه ام نه؟