گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

تولدت مبارک مصطفی

سلام مصطفی جان
تولدت مبارک رفیق .
خوبی پسر ؟ هوای آن سمت هم عاشقی دارد آیا ؟
آنجا هم عاشقانه از پدر و چشم های یار می‌خوانی ؟
راستی بی هوا و بی خبر رفتی !
نمی خواهم بگویمت بی معرفتی ، آخر هیچ وقت نبودی اما بی انصاف حواست به چشم های خیره به در مادر بود ؟
حواست به دل گره خورده‌ی مریم هم بود ؟
هوای خانه اینجا سنگین است . و چقدر باید تلاش کرد تا نبودنت باور شود.
راستی دیشب مادر خوابت را دیده بود . و چقدر مادر عاشقانه از تو می‌گوید !!
مصطفی نمیدانم می‌خوانی یا نه اما به خودت قسم هوای دل مریم را هم داشته باش . آنجا که هستی تو بخواه که صبور باشد . تو بخواه که دلش نلرزد به غم‌ت.
مصطفی چشم های مریم را اینروز ها ندیده ای !
و از دلش نگویم که مدام می سوزد و هی دست و پا می‌زند که بفهمد به کدام نبودن تو باید عادت کند .
تولدت مبارک رفیق اما باور کن سخت است که شیرینی آن کیک را به تلخی نبودنت نسپاریم .

میدانی مصطفی ! من آمده‌م به کمک‌خواهی از تو . آمده ام که مریم خوبم را بگویی که حالت خوش است و ناخوش روزگار ماییم. آمده ام تا بگویی که هنوز هم آنجا مثنوی عشق می‌خوانی و دلبر چشم ها شده ای .
بلکه دل کوچک مریم آرامتر بتپد.
نمیدانم تو هم گوش دادی یا نه ! اما من بارها عاشقانه موسیقی دل مریم را شنیده ام .
مصطفی تو نذار این سمفونی غم‌نواز باشد .
میدانی ! مریم را خوب میشناسم . بلد نیست به خواست تو نه بگوید .
به من قول نداد اما تو امشب ازش بخواه . به نیابت از من بخواه ‌.
بگو که مریم نباید بسوزد . بگو که مریم را به خنده و شادی اش میخواهی .
بگو که دل چون زریری را صاحب است .
بگو که مراقب باشد.
مراقب خودش و دلش .
و شبت‌بخیر رفیق ندیده ام.
و هزاران بار تولدت مبارک .

اسفند

اسفند همیشه امید کودکی‌هایم بود . دیگر لازم نبود از ترس زمستان دست های کوچک ترک‌خورده‌ام را بگذارم زیر بغل و هی فوت کنم.

اسفند بوی تازگی میداد و آزادی . اسفند آن مدرسه ی لعنتی کلاس هایش بی‌نظم میشد و چوپانی ‌هایم اما همان نوای آرام همیشگی را داشت .

اسفند تمام بهار من بود. هنوز تنهایی های دوست داشتنی خودم را داشتم و بهار بازیچه‌ی چشم هایم بود.

اسفند که میشد شوق سبزه داشتم و ذوق نان شیرین های مادر و درختکاری .

اسفند همیشه برایم آرامش را هدیه میآورد . میان برگ‌های تازه نارنج حیاط پدر و با بوی گل‌های آبشاری روی دیوار و بابونه های کنار جاده . اسفند بود و شب‌بوهای عاشق. و من مست از بودن .

میدانی ری‌را ! هنوز هم اسفند غافلگیرم میکند .

اسفند درست میانه ی عاشقی ، درست پانزده روزش که میشود تازه شروع میکند به خواندن آواز دلسپردگی. تازه شروع میکند به خالق بودن . اسفند در پانزدهمین روزش سبزی درخت هایش را به قدوم تو مبارک میکند.

اسفند هنوز هم دوست داشتنی است.اصلا حالاها دیگر دوست‌ترش میدارم و معلم عاشقی ام شده.

اسفند همان عطر تن توست . اسفند همان گونه و لبی است که کدیین تمام بی‌تابی‌هایم است .

اسفند بوییدن گیسوی یار و بوسیدن پیشانی شوق است.

اسفند تپش‌های قلب کوچکم و گرمی وجودم است.

اسفند همان آغوش آرام است . همان دست‌هایی است که به دور کمرم کنار آن رودخانه حلقه می‌شود .

و چقدر زیبا و خواستنی است .

اسفند تویی ری‌را.