گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

آهستگی های من

خنکی بهار رو  میشه از پنجره ی نیمه باز خونه حس کرد. فقط حیف که دوام زیادی نداره. یه ماه نشده، همینکه اردیبهشت از نیمه گذشت آفتاب شیراز هوس میکنه به سوزوندن گندم‌زار مزرعه‌ی تابستان و خدایی من خرداد و گرمای متنفاوتش رو هم عاشقم. بگذریم، الانم رو مشغول باشم به خنکای فروردین و سکوت یه روز تعطیل و بازم آوازخوانی گنجشکک‌ها و یاکریم. الانم رو به این فکر کنم که امروزم رو هم لذیذ شروع کنم . خودم رو هدر ندم.رقاص هر سازی نباشم . آرام زندگی کنم. آرام راه برم. آرام رانندگی کنم و تلاش کنم همه چیز رو کندتر کنم. کاش میشد لذت این کند بودن ها رو توصیف کرد. جزییات بیشتری از زندگی رو میشه دید. گل های زرد کوچیک کنار جاده هم برات دست تکون میدن. زمین با احترام بیشتری کنارته و خودت از بودنت بیشتر لذت می بری. آموختم آهستگی زندگی رو یه جور وصف‌ناپذیری دلپذیر میکنه. آهسته آهسته صبورتر هم میشی . و آخ که چه قدرتی داره صبر. 

.: خدایا هر روز دلم رو صبورتر، ذهنم رو آروم تر و وجودم رو پذیراتر میخام. 

تلاش هایی که زندگی را تعریف میکنن

سعی میکنم همه چیز رو تا حد ممکن ساده تر کنم. حاشیه‌های پررنگ هر موضوعی رو  از اصل جدا کنم. دقت و تمرکزم روی اصل ماجرا باشه. اگه قبلترم بود مطمئنا وبلاگ رو به بیان یا وردپرس منتقل کرده بودم تا شروع کنم در کنار تولید محتوا، قالب رو  ویرایش  کنم. اما با اجبار بلاگ‌اسکای به سادگی و عادی شدنش برام ، الان میبینم بجای اینکه ساعت ها وقت بذارم روی ویراش ظاهر دارم تقریبا روزانه پست میذارم. خب ما وبلاگ زدیم برای پست و متن نویسی. همه چیز توی این دنیا فرمول واحدی داره. گوشی گرفتیم برای ارتباط نه اینکه ساعت ها باهاش فیلم ببینیم. میریم اداره برای کار کردن، نه اینکه جوک بگیم و واتساپ چک کنیم.

به دنیا اومدیم برای رشدکردن توام با لذت. اما همیشه درگیر مقایسه هستیم. به جای اینکه زندگی خودمون رو آروم و با سرعت معقول جلو ببریم همش به فکری فانتزی‌هایی هستیم که از صفحات زرد الگو گرفتیم.

و در این بین تنها چیزی که زودتر از همه فدا میشه آرامش درون ماست. خودمون رو میون خواسته‌های ناممکن و دشوار گم میکنیم. و بعدش آروم آروم ناامیدی میاد سراغمون. و زندگی میشه مزخرفی که فقط میخایم روزهاش بگذره.

سعی میکنم همه چیز رو ساده‌تر کنم. تلاش میکنم با برنامه پیگیر شدنی های زندگی باشم.تا شاید فردای پیگیری درونم راضی ترین فرد باشه از خودم.

و نظر من اینه که ارزشمندترین چیزی که به راحتی همه جا هزینه‌ش میکنیم وقت‌مونه. ساعت ها کلیپ اینستا میبینیم. بهانه تراشی میکنیم برا اینکه یه گلدان تازه بخریم یا قفل خراب یه در رو عوض کنیم. کارهای کوچیک تمام مشکلات ما هستن. همینکه از انجام دادنشون طفره میریم. تا یاد نگیریم این کوچکترین ها ارزشمندترین هستند باور کنید نمی تونیم به خواسته های بزرگمون برسیم. شما وقتی کفش خودت رو واکس نمی زنی ، مطمئن باش با اون کفش توی هیچ بنگاهی قرارداد خرید خونه ی چند میلیاردی امضا نمیکنی. و اشتباه نکنیم. ما این اصول مهم و کوچیک رو با حواشی اشتباه می‌گیریم.حاشیه اونه  که ساعت ها درگیر اینی که چی بپوشی،چجوری به نظر میرسی،ازت خوششون میاد و ...

خدایا تلاش امیدوارانه رو توی وجودم بکار. ناامیدی رو ازم بگیر. دیدم رو بازتر کن تا پذیرای نقص هام باشم. و نیروی جبران و اصلاح بهم بده. 

خرداد و حسادت هایش

یادمه همیشه خرداد رو دوست داشتم. گرمای خوشمزه ش رو ، حس آخر مدرسه رو ، بوی گندم زارها وصدای کمباین و جیک جیک جوجه گنجشگ هایی که از هر سوراخ دیواری شنیده می شد. عجیب اینه که وقتی بزرگتر میشیم انگاری خیلی چیزا رو گم میکنیم. دل و حواسمون میره پی نگرانی های بیخودی. راهنمایی که بودم وقتی از خدا می خوندم و وقتی به وجود مرگ فکر میکردم چقدر خدا رو شکر می کردم که این همه سعادت رو بهم هدیه داده. از عمق وجودم ایمان داشتم مگه این همه زیبایی میشه با مرگ نابود بشه. پس مرگ میشه یه راه جدید. یه نور تازه و باز ما با خدا و طبیعت زیباش عشق بازی خواهیم داشت. نمی دونم چرا همیشه هیچ چیز کامل نیست. زمانی که این اعتقاد و آرامش رو داشتم در عوض حمایت خاصی از سمت خانواده نبود. پدر بیچاره یه بیسوادی بود که همین که با چند تا دام می تونه شکم ما رو سیر کنه نهایت هنر بود.هر وقت جواب سوالی رو نمی دونستم عذاب میکشیدم. کلی از خدا گلایه میکردم. راستش پدر هیچ وقت حامی نبود. الانم نیست . هر وقت هر تصمیمی خواستم بگیرم فقط آیه ی یاس خوند و گفت داری اشتباه می کنی. و من بودم و خدا و توکل . چقدر حس یتیمی بده . کسایی که هستن و در واقع انگار که وجود ندارن. به مرور فهمیدم توی زندگی آدمی فقط خودش رو داره و تنهایی هاش رو . کم کم باز دارم خدای کودکی هام رو باز پیدا میکنم. همونی که هم بازی و رفیق بود. معلم بود . پدر بود . حامی بود. 

از کار اداره خسته شدم. یکی از همکارا با نهایت بی وجدانی زحمت کشیدن و طوماری علیه بنده رو به تمامی بخش هایی که می تونسته برای من ضرر داشته باشه فرستاده . واقعا ترسم از آدم هاست . از اینکه بخل و کینه چقدر می تونه یه نفر و پست و رذل و حقیر کنه . اینجا دارم  می سپارمش به خدا. و می دونم تمام این اتفاق ها خیر و مصلحت من خواهد بود. می دونم و از عمق وجودم ایمان دارم یه زمانی اینجا رو می خونم و بارها خدای خوبم رو شکر میکنم. می دونم اونقدر نعمت و آرامش خواهم داشت که برای این پست یه ریپلای و پاسخ می نویسم. از خدا می خوام به همه اونقدری از مال،از اعتبار ، از آرامش و از حس خوب خوشبختی هاش بده که کسی نخواد این همه رذالت رو توی وجودش تحمل کنه. که حسادتی نباشه. 

گم شدن ها

میان حقارت آدم ها خودم رو گُم میبینم و خیلی وقت ها نمی فهمم کار درست چیه . از خودم و طرز تفکر و رفتارم پشیمون میشم و فکر می‌کنم که دنیا جای اعتماد و لطف نیست . آرام ترین محل حاشیه های زندگیِ. جایی که کسی حتی خم نمیشه تا پی سکه ی از جیب افتاده ش بگرده . دارم هر روز بیشتر یاد میگیرم اما الان دیگه ۳۸ سالمه . به این اعداد که فکر می‌کنم نفرتم از خودم بیشتر میشه ، این که این همه سال گذشت و نتونستم اون حاشیه ی امن افکارم رو پیدا کنم . و من خدا رو نباید گم کنم . 

باید اعتراف کنم

همیشه همینجوری بوده.از همون ابتداش.از همون روزایی که تازه یاد گرفتم من پسرم.من همون روزایی که داشتم یاد می گرفتم،کج رفتم.بد یاد گرفتم و اصلا یادم ندادن.همون روزایی که توی اون نیزار رو به کوه داشتم معمای خودشناسی حل می کردم،کج رفتم.با ذهن پاک کودکانه ام،با طبیعت آرام جیرجیرک دوست،با گرمای خرما پزون شرجی وار تابستانی باز هم کج رفتم.حالاهاست که سال ها می گذرد.نمی دانم به ثریا رسیده این دیوار کج یا نه ! و باید اعتراف کرد،قبول کرد و شکست.من باید قبول کنم که خوب بلدم فحش بدم.باید اعتراف کنم که تا عصبانی می شوم از ک..  و ک..ن در تمام مکالمات و مکاتبات(!) سرشار می شم.باید اعتراف کنم که خیلی وقت ها از حد انسانیتی که برای خودم تعریف کردم اونورترم.خیلی پست ترم.باید اعتراف کنم که خیلی وقت ها دل زارا،دل مادر،دل پدر با اون پاهای همیشه بسته،دل توار با اون چشم های نداشته را می شکنم.باید اعتراف کنم که خیلی وقت ها حرمت بی ارزش های خیابانی،حرمت محاوره های کم لزوم را خیلی بیشتر از عزیزانم نگه می دارم.باید اعتراف کنم که گاهی شاید ساپورتی دل من را هم می لرزاند.گاهی شاید فیلترشکنی وسواسم می کند و گاهی شاید سُر می خورم.من هم می لغزم...
و باید یاد بگیرم.
اینکه هر روز بیشتر یاد بگیرم.هر روز رشد کنم.بهتر باشم و بهتر زندگی کنم.یه وقت هایی امتحانش کردم.فقط کمی بهتر بودن آرومم می کنه.و میخام از همین امروزم شروع کنم.آروم تر نماز بخونم.آروم تر عصبانی شم.آگاهانه تر حرف برنم و منطقی تر رفتار کنم.
پی نوشت:
- بعثت رسول مهربانی ها مبارک.

روزهای تکراری،تابستان عجیب

این روزهای حسابی ها گیجم.صبح با باران شروع می کنم.با بخاری استارت می زنم و شب زمان برگشت کولر ماشین روشنه.پسر شب ها کمی ناآرومی می کنه.با خودم قهرم.کمی اوضاع خارج از دسترسه. 

شکرانه


خداوندا شکر برای امروزم.

که همسفرم تو بودی و امیر و سلامتی.

و ببخشم که وقت هایی که درصد آدمیتم پایین می آید می شوم خود همان خر درون.

همان نفهمی که نه از حکمت های تو چیزی حالیش می شود و نه شکر داشته هایش را می داند.

تو ببخش.

مثل

مثل بغضی که هیچوقت شورآب نمیشه،

مثل آهی که هرگز نفرین نشد،

مثل نخ سیگار خاموش بر لب،

مثل سایه ی پاییزی ام.

عنوان حذف شد

متن اصلی حذف شد.


پ.ن:همه چیز رو بهم میریزم.حتما. :)

پ.ن2:شاید این پی نوشت کمی طولانی بشه!!

خیلی از افراد وبلاگستان این دید رو دارن که اگه یه چیزی با پسوند دات کام(com) یه دات نت،یا دات آی آر(ir) باشه،یه سایت محسوب میشه!!

شاید آدرس اکثر سایت های معتبر اینچنین باشن،اما چیزی که مشخص میکنه آدرسی که الان مشاهده میشه سایت هست یا وبلاگ،محتویات هستن.

الان همین جایی رو که جنابعالی داری میخونی با آدرس www.3nafar.ir میتونی باز کنی.پس ما رفتیم شدیم سایت؟!!نه عزیز دل.اینجا بیشتر حالت روزنوشت یا خودنوشت داره.بیشتر شخصی نویسی توشه،دارای بایگانی وبلاگی هستش.توی بازدیدکننده فقط میتونی یه دیدگاه به هر مطلب ثبت کنی و نه بیشتر.پس اینا میشن همون تعریفی که از یه وبلاگ میشه.حالا بذار من دات کام داشته باشم.

فضای مجازی توی خیلی از کشورها رشد دهنده ست،جهت دهنده ست.اما ما اینجا فقط یه مشت بیسواد داریم که فقط بلند بیان روی یه وبلاگ دوتا برف ببارونن و باکس باز کنن و بگن خوش اومدی و  . . . آخر کار بگن ما وب نویس حرفه ای هستیم.

هیچ کس وب نویس حرفه ای نیست.اینجا رو عرض میکنم.خسته شدم از بس آدمایی رو دیدم که هی مدعی تکنولوژی و فهم اون هستن اما هنوز وبلاگ رو مینویسن veblag و میخونن سایت.

خاستم چند تا از شاهکارها رو بذارم،دیدم به یه نصیحت بسنده کم بهتره.

سلام بلاگ اسکای

:)

شاید خنده دار باشه،اما به هر دلیل من نمیتونم از جایی که باهاش نوشتن رو شروع کردم دل بکنم.