گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

می خوام دوستت داشته باشم


بازم می آی باهمون دلهره ها وزیبایی هات ،بازم دیوونه می کنی ،

بازم یادمون می آری که اینجاییم ...وبازم عاشق می کنی .

 

                                خوش اومدی

آره همه میگن  محرم اومد .محرم خودتو میگم.دهه ی سلطانی ات بر عالم (کاش همیشه می دیدنت .)راستی خودت هم عاشق میشی ،عاشق بودنت ،عاشق خودت.

صدای طبل هات دنیا رو می سازه وشاید این خودتی که ... نمی دونم .

وقتی می آیم  ، وقتی می بینیم داخل یکی از صف هاتیم نمی خوایم دیگه اون دنیای دیگه رو و اونجا بین صف ها فقط  تویی ودنیای تو.

خیلی حال میده اما تا میایم بیرون همه رو می بینیم جز تو،

تونمی دونی چرا ؟

از یاد می ری ، یعنی دنیات فقط بین دو تا صفه یا ما ...؟ پس کو اون عاشق هات،یعنی دوستت ندارن.

 تو روخدا بگو.

من می خوام دوستت داشته باشم ،

یادم می دی ؟