گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

شکرانه


خداوندا شکر برای امروزم.

که همسفرم تو بودی و امیر و سلامتی.

و ببخشم که وقت هایی که درصد آدمیتم پایین می آید می شوم خود همان خر درون.

همان نفهمی که نه از حکمت های تو چیزی حالیش می شود و نه شکر داشته هایش را می داند.

تو ببخش.

به امیرحافظ

امشب اونقدر زجرم دادی که از ته دل آرزو کردم کاش اصلا نبودی.

روزهای بیخود

پسر اینروزها از همیشه غریبه تر شدی.روزهای مزخرفیه و تو مزخرفتر از همیشه.
ازت ناامیدم.
میترسم فردات بشه یکی.از اون هزاران نفری که فقط بلدن حق مردم رو بخورن.
نمیدونم کجای زندگی رو کج رفتم که ایمروزها اینقد زجرم میدی.
خالی ام.یه خالی ناامید.

من،پاییز و امیرحافظ

پسر تو یادت نمیاد و منم فکر نکنم بعد ها هم فرصت دیدنش رو داشته باشی.
تو یادت نمیاد.تو نمیدونی پسر پاییز که میشد اینجا پر میشد از کلاغ ها.همون بالای خونه.همونجایی که الان هرچی نگاه میکنی فقط یه دیوار بزرگه.
تو یادت نمیاد.پاییز اینجا پر میشد از سنجاقک هایی که اونقدر شاد به نظر می رسیدن که تو باورت نمیشد فقط چند روز عمر میکنن.
هی پسر.تو طعم گس خرمالو و انارهای باغ شیرزاد رو نچشیدی.
مراسم درو ذرت با او ماشین های سبز.همش من میرفتم او کنار.می رفتم ردیف ذرت ها و هی تماشا میکردم.
هر خونه پر میشد از بوی رب گوجه.اجاقهای هیزمی و اون دیگ بزرگ روش و ناخنک زدن ما بچه ها به سس در حال طبخ.
همین الانی که دارم مینویسم خیلی از هم سن و سالهام یادشون نیست.
پسرم تو سعی کن یاد بگیری تا لازم نباشم یادت بمونه.همه تلاشم برا این یادگیری اینه که مثل آدم های اون موقع دوست داشته باشی.مثل اون آدم ها صبر کنی.شاکر باشی.ساده ببینی.صاف باشی و زلال.
پسر دنیای الان تو پر شده از رنگ.اما دنیای دو کاناله ی سیاه و سفید ماها پر بود از چیزی که امروز میگن خوشبختی.
پاییز همیشه برام قداست داشت.با اون غروب های دلگیرش.با اذان موذن زاده.با شب هایی که هی بیشتر فرصت بود برا شب نشینی کنار علاالدین نفتی.
شبهاش با اون گلیم مادرم.
پاییزت مبارک پسرم.

سنجاق قفلی

آخرین باری که امیرحافظ یه سنجاق قفلی در دست داشت ۲۴ ساعت قبل بود.
امروز سنجاق کذایی را در دماغ مبارک ایشان یافتیم.  :!:

زنذگی های ما



خب این خیلی خوبه که درست مثل یه مرد دستت رو بذاری روی پات و بدون هیچ فکری آبمیوه ت رو بخوری.
این خیلی خوبه پسر که همیشه اونی باشی که خودت دلت میخاد.نه اینکه من یا هر کس دیگه ای میخام.اما اشتباه نکن.زمانی این خاستن(خواستن) تو میتونه زیبایی رو بنویسه که من ِ پدر خاستن رو یادت داده باشم.شدن رو یادت داده باشم.

من خودم دارم یاد می گیرم.اصلا آدما باید همیشه یاد بگیرن.