گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

آدم خوبه...


تا حالا شده یکی بیاد با دفتر شصت برگ آز الکترونیک بزنه تو سرت


 و بهت بگه دوستت دارم ؟

شده نظر وبلاگتو با یه  تو گوشی بدن و بگن عالی بود؟

شده دوستت داشته باشن و هر روز کوچیکت کنن و بکشنت ؟

اصلاً دوستت داشته باشن؟

ولی خوش به حال من .( دارم پروانه ای میشم .

 شماها زورتون نگیره .تو هم زورت نگیره تا آخرشو بخون بعد).

خلاصه اگه اینجوری شده بود همیشه فکر می کردی یه چیزی گم کردی و شایدم گم کردم.

همه جا رو میگردی و وای به حال اطرافیانت اگه پیداش نکنی . دیگه نیستی با اون آدم خوبه.

بد میشی .داد می زنی . فحش( ! ) میدی و هی آدم خوبه می زنه تو ذوقت.

امّا دلت به حال آدم خوبه میسوزه. دوستشم داری. دوستت داره ، می خواد دور شمع نسوزی و تو اصلاً...

ناامیدش می کنی.زجرش می دی .

 آخه دست خودتم نیست. بی ظرفیتی { ر.ک بی ظرفیتم } .

امّا آدم خوبه خیلی صبرش زیاده اندازه ی تموم آدمای بد دیگه(البته یه کم بیشتر).

بیشتر که زندگی (!) می کنی می بینی آدم خوبه رو اصلاً بی خیال بجز تو مگه آدم بدی هم وجود داره؟

اینجاس که می خوای واسش زیر آبی بری ، امّا کاش می تونستی.

 میگی من و خدا دو تایی آدم خوبه رو دور میزنیم امّا بدون آدم خوبه نمی تونی خدا رو داشته باشی.

حرفاشو نمی فهمی چون خیلی کوچیکی امّا چرا بزرگ نمی شی(؟)

 شاید جراتشو نداری و شایدم لیاقت.

هر روز داری پایین تر میری و هی زجر می کشی و آدم خوبه بیشتر.

بعد می آی و رو وبلاگت می نویسی " به خدات خودمم نمی دونم دارم چیکار میکنم "

 و آدم خوبه فقط میخنده.

چون خوب میدونه داری چیکار میکنی. ولی چرا نمیگه ؟

شاید چون دوستت داره ، شاید چون بی ظرفیتی ، شاید چون ...

بگذریم. فقط می خوام بگم

 " به خدات قسم فکر می کنم شکرگزارش هستم امّا کمک کن بزرگ شم مثل تو ".

آخی راحت شدم .الان می تونم راحت بخوابم. شما ها هم خوب بخوابین.

 [امّا آدم خوبه بیداره]
نظرات 27 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 14 دی 1385 ساعت 13:15

بابا این که مثل خود ادم خوبه تابلو هست.
نشون به اون نشون که همه منتظر شیرینی هستن.
اگه کسی داداششو نشناسه دیگه نوبره.
مگه نهههههههههههههه.

کوروش دوشنبه 11 دی 1385 ساعت 03:25 http://lovemeans.blogsky.com

یکی نیست به این داریوش بگه بابا همه دنیا فهمیدن یه مرگیت هست اینقدر اینور اونور متن های هفل در هشت عشق و عاشقی ننویس.
(;

داریوش دوشنبه 11 دی 1385 ساعت 01:32

امروز دستان کوچکم محتاج دستان مهربان و گرم تو بود...

اما احساس سنگ غرورت فریاد دستم را برای نیاز دست تو کوتاه کرد...

فردایی که دستم ملتمسانه پی گدایی گرمای دست دیگری میگردد...

این وجدان توست که حس پشیمانی را بیدار میکند و اشک ندامت را سر میدهد...

امروزی که قدرتت را غرورت نزد من پوچ ساخت و حنجره ام را برای صدا کردن

دوباره ات برید...

و منی که مانده ام حیران پی مجنون عاشقم...

زنگنه شنبه 9 دی 1385 ساعت 13:45 http://zangeneh.blogsky.com/

نمی تونم صد در صد حدس بزنم چون واقعا سخته آخه خیلی کوچیکه و تازه ما هم اون موقع کهع ندیدیمش .
به هر حال یه حدسی میزنم شاید درست بشه شاید هم نشه.
البته اگر درست بود معلومه که من خیلی باهوشم
به نظر میاد که بچگی های آدم خوبه ست

سید سجاد حسینی شنبه 9 دی 1385 ساعت 13:02

ای ول بابا دیگه مارا نمی شناسی .اینکه من خودم هستم
منم (غلام حسین لطیفی!!!!!)

آدم خوبه پنج‌شنبه 7 دی 1385 ساعت 13:10

این که خیلی معلومه
خب منم دیگه IQ
این دیگه پرسیدن داره
(;

داریوش سه‌شنبه 5 دی 1385 ساعت 18:43

زندگی یک پل است یک پل بین تولد تا مرگ.....در برابر دیار ناشناخته قبل از تولد و دنیای تاریک و نامفهوم مرگ همه هستی قابل لمس ما آدم ها یک لحظه هست ......برای یک لحظه روی پل زندگی قرار می گیریم ...بازی می کنیم ...میخندیم...عاشق می شویم .شکست می خوریم یا پیروز میشویم و ..........

مهدی سه‌شنبه 5 دی 1385 ساعت 11:39 http://tannazfasa.blogfa.com/

میدونم کیه ولی سه نمیکنم
تا بقیه تو کفش بمونن

زریر دوشنبه 4 دی 1385 ساعت 17:51

نظراتی که در مورد عکس آدم خوبس رو یه کم دیر تر تایید می کنم تا همه بتونن حدس خودشون رو بگن.

مارمولک دوشنبه 4 دی 1385 ساعت 11:41

جعفر محمدی ۱۰۰٪

مارمولک دوشنبه 4 دی 1385 ساعت 11:40

جعفر محمدی ۸۰٪
مقداد ۸۰٪
خودت عمرا
نصیحتی ۲۰٪
سید ۱۰٪
محمد نصیری ۶۰٪

مارمولک دوشنبه 4 دی 1385 ساعت 11:35

خودم که نیستم

رابین هود دوشنبه 4 دی 1385 ساعت 08:52 http://robinhood.blogsky.com

با مرام مگه قرار نشد هر وقت آپ می کنی لینکتو واسم بفرستی؟

عبدالله شادمانی یکشنبه 3 دی 1385 ساعت 11:18

سلام عالی است و بهتر هم میشه

مجتبی کریمی شنبه 2 دی 1385 ساعت 17:56 http://data-store.blogfa.com

با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
از اینکه بتوانیم تبادل لینک کنیم خوشحال می شوم
عنوان وبلاگ بنده "ذخیره و بازیابی اطلاعات" می باشد .
من هم وبلاگ شما را به لیست پیوندهایم اضافه خواهم کرد.
با آرزوی موفقیت

داریوش چهارشنبه 29 آذر 1385 ساعت 13:08

وقتی دیگر نبود.
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت .
من به انتظار امدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست داشته باشد.
من او را دوست داشتم.
و وقتی که او تمام شد....... من اغز شدم.
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است...
تنها مردن!

اشنا چهارشنبه 29 آذر 1385 ساعت 12:48

اقای ....شما زندگی ندار ی از این .....می نویسی
تو که العان رو ابرها قدم میزنی(خودت میدونی چی میگم)
به قول خودمون کبکت خروس میخونه

تنها سه‌شنبه 28 آذر 1385 ساعت 17:17 http://ghndil.blogfa.com

ای مهربان تر از من با من
در دست های تو ایا کدام رمز بشارت نهفته بود
کز من دریغ کردی؟...
تنها تویی مثل پرنده های بهاری در افتای
مثل زلال قطره باران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سحر اب
اواز مهربانی تو با من
در کوچه های محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی ست
افسوس !
ایا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند؟.....

سولماز دوشنبه 27 آذر 1385 ساعت 13:37

موفق باشی

yanar ana geini

داریوش اریایی دوشنبه 27 آذر 1385 ساعت 13:07

اقای جوانمرد ازادو اقا مهدی از کی تا حالا قالب وبلاگ می دزدید
مهدی که ازش توقعی نیست ولی اقا عباس از شما بعید است ناسلامتی به شما میگن مهندس کامپیوتر من که خجالت کشیدم شما را نمیدونم لبته با شناختی که از شما دارم بعید میدونم

سلام آقای ثانی گل
بنده لازم دانستم چند موضوع را در این رابطه را تشریح کنم.
۱: تایپ شما کمی(!) ایراد دارد.
۲: اگه قالب می خواید طراحی کنید بنده بدون تقبل هرگونه هزینه ای در خدمتم (پس زبان بی زبانی چرا ؟)
۳: به نظر من کلمه ی (دزدی) بیشتر برازنده ی وبلاگ هایی همچون ایران با ... است که چون اصلا مزخرفات اون رو قبول ندارم از آوردن آدرس خودداری میکنم.
۴: من رای دادن رو حق خود میدانم و به حرفهای مفت خیلی ها هم اصلا اهمیت نمی دم (من هیچ مشکلی با هیچ کس ندارم .)
۵: در ضمن به علی آقا هم سلام برسان.
موفق باشید

داریوش شنبه 25 آذر 1385 ساعت 14:38

آینه منو برداشت... شروع کرد بهم نگاه کردن... دستی به موهاش کشید... یقشو درست کرد... دهنشو کش داد تا دندوناشو ببینه... گرد و خاک های فرضی رو شونه هاشو تکون داد... صداشو صاف کرد...کلشو آورد جلوم ...برام شکلک درآورد... منم براش شکلک درآوردم ...خندید... منم خندیدم... یهو خندش وایستاد.... میخواستم ببینم برا چی دیگه نمیخنده منم دیگه ساکت شدم...



اومد بره... گفتم آینه باهام قهری...؟ سرشو انداخت پایین ولی هیچی نگفت... سرشو گرفتم بالا زل زدم تو چشاش... بهش گفتم چقدر چشات قشنگه آبی آبی مثه دریا... اشک تو چشاش جمع شد ولی بازم هیچی نگفت ...بهش گفتم دیگه دوسم نداری ...دوباره سرشو انداخت پایین ...گفت قلب تو سیاهه... گفتم خودت چی قلب تو سیاه نیست ...؟دستشو از دستم جدا کرد ...اما آینه نیفتاد...اما نشکست ...



بهم گفت پشت سرتو ببین ...نگاه کردم ...خودم بودم ...ولی کوچیک شده بودم... کوچیک کوچیک ...انگار هنوز مدرسه نمیرفتم... سفید سفید ...مثه نور...نزدیکش شدم ...نزدیک و نزدیک تر... اینقدرکه دیگه منم شدم مثه اون... کوچیک کوچیک... سفید سفید... آینه افتاد... این بار شکست... نیم خیز نشستم...تو آینه پر از ترک خودمو دیدم که خرد شده بودم... آینه گفت دوست دارم

آدم خوبه شنبه 18 آذر 1385 ساعت 23:45

مارمولک پنج‌شنبه 16 آذر 1385 ساعت 16:07

اگه عاشقی باید همه ی اینهارو به جون بخری
معشوقی که حاله عاشقشو نگیره که معشوق نیست
همیشه اونی که دوستت ئاره اذیتت میکنه ببسنه بازم دوسش داری یا نه

اره شده یکبار اون زمانها نمیدونم یه روزی بود که اینجور اتفاقی افتاد برایم ولی بدنبود چون ...

داریوش یکشنبه 12 آذر 1385 ساعت 17:30

خدایا چه سخت است بی بهانه گریه کردن به ظاهر خندیدن وبه دروغ

فریاد زدن که زندگی شیرین است
...............................................................
خسته ام از این دنیای به ظاهر زیبا از این مردمی که به ظاهر با وفا اند

خسته ام از ناامیدی از این بیماری نا علاج خسته ام از این همه دروغ و

نیرنگ خسته ام پروردگارا از این دنیا خسته ام از آدم هایش از دروغ

هایش از نیرنگ هایش خسته ام.
...................................................

تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیبا ست حاجت به بیان نیست که از روی تو پیدا ست من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم افسوس که یک لحظه تماشای تو رویا ست در خانه ی احساس اگر زمزمه ای است آن زمزمه از توست که در جان دل ما ست من قایق آواره ی دریای تو هستم خوب است بدانی که دلم عاشق دریا ست در حسرت دیدار تو می سوزم و اما این دست خودم نیست به حق روی تو زیباست
قربان شما
بدرود

داریوش یکشنبه 12 آذر 1385 ساعت 13:06

خوبه که خودت هم میدونی
بابا هزار بار تا حالا میگیم مشکل داری باید به یه دکتر بری چرا قبول نمیکنی
ما که دیگه خسته شدیم ولی خوب این روزها میگذره ولی خدا به داد اون (......)برسه
بابا جون یکم به خودت بیا یه حرکتی بکن....................
حافظا(.....)بحر تو بود این همه سوختم و ساختم بحر تو بود

someone یکشنبه 12 آذر 1385 ساعت 12:53 http://yaveh-gooyan.blogsky.com

به نظر من نوشتن بهترین راه هست برای اینکه دل آدم سبک شه ...
موفق باشی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.