مادر گفت که بخاطر آتیش گرفتن یه کپسول گاز توی گاراژ ضایعاتیش سوخته. الان بیمارستانه. زیاد حال خوشی نداره.
دارم فکر میکنم که حتی زندگی و جهان هم به ستمدیده ، ستمگری بیشتری داره.
حس میکنم میانهی آخرین تاریکی رو به روشنایی ایستاده ام. میدانم کمی پس از این، بالا آمدن خورشید خانم خواهد بود. با ابروهای بهم پیوسته. با سرمهی سیاه چشمهایش . و روز آغاز خواهد شد. تا پایان گیتی. امید خنکای پاییز است بر تابستان گرم تلاش . امید ریشه زده، کمی ساقه کرده و من چون دانه ی انبه به گلدانی کوچک کاشتهام.
به زودی بار خواهد داد .
شهریور است. تازه آغازش است. سنجاقکها را چند روز پیش دیدم. امروز هوا قدری خنک تر بود. بیرون رفتیم. سایهی درخت زبانگنجشک باغ جنت نشستیم و جای چای را خالی دیدیم.
پسر دوچرخهاش را راند و دختر طناب بازیاش را هی پُز داد.
کمی دارد شبیه پاییز می شود. پاییز دوست داشتنی من.
بچه ها رو دیروز دادن زندان.هنوز نتونستم پرونده رو از دادگاه به دادسرا عودت بدیم .دستور توقیف زمین صادر یا اجرایی نشده .پسر میگه آزمون سمپادش خیلی سخت بوده و شاید قبول نشه.مهلت ثبت نام مدارس نمونه دولتی گذشته .داستان شبان هنوز مشخص نیست .باز دارم هنوز راه اشتباه تمام این ۳۸ سال رو میرم.اصلا از خودم راضی نیستم.
دو روز پیش ساعت ۱:۳۰ صبح پسر آزمون سمپاد رو داد. بهش گفتم که هیچ آزمونی تضمینی برا سعادت و رشد نیست. گفتم که دغدغهی اصلی ش این باشه که پی دلخوشی های کوچیک زندگیش باشه. حرفای دهن پر کن و مدارس نمونه و همه ی اینا بدون حال خوش دل آدمی هیچ وقت نمی تونه حس زنده بودن رو به آدم یاد بده. آدم بایست خودش از نفس کشیدنش به شوق برسه. دیروز هم صبح جمعه آزمون کانون زبانش بود. عالی شد. میدونم پسر یه تاریخدان خوب و باسواد میشه. دوست دارم حمایتش کنم تا به سمتی بره که حال دلش رو خوب میکنه. برای همین اصلا علاقه ای ندارم که فردا دکتر یا مهندس صداش کنن. این همه مهندس بیکار که راننده اسنپ شدن. حتی بیش از درآمد دوست دارم یاد بگیره چجوری لبخند بزنه، شادی کنه و بپذیره که ما نیومدیم توی این دنیا تا ریاضت بکشیم.
دیشب بهم میگفت بابا من قدر تو رو خوب میدونم.
و فکر کنم پسر داره توی مسیر دل و علاقهش راه میره.
خدایا تابستان امسال را مبارکترم کن. گرمای آن را رام، هوایش را دلپذیر و برکتش را جاری کن.
خدایا خبرهای خوب زندگی را میدانم نگاشتهای . با شوق منتظرم.
تیر ماه تو تهنیت.
بعضی چیزها را نمی شود انکار کرد. مثل طعم هندوانههایی که از مزرعه میچیدیم.در خنکای کپر چوبی مزرعه می نشستیم و گویی شیرینترین حس جهان میان تمام وجودمان جاری بود.
تابستان پر بود از بوی گلهای ریز و بنفش شبدر،تنهایی،کتاب، آب قنات قدیمی روستا و زمین های شالی. اعتقاد دارم زندگی نقاشی ذهن آدمی ست و تابستان و کودکی و آن بوم زیبایی که همیشه در تصور است را الانم می شود با خود داشت. هنوز هم از گل های یاس زرد کنار بلوار می شود لذت برد. باغچهی کوچک ریحان و جعفری داشت. میان باغچه کپر چوبی زد و با زندگی عاشقانه تا کرد.
امروز وسایل را آماده می کنم و فردا با دوستم میریم باغچه. تنهایی و سکوت باغچه کلی به دلم ذوق می آورد. دوستش دارم. مثل لینوکس عزیز، مثل موسقس ناب سنتی، مثل یوتیوب موزیک، مثل سوز دل علیرضا قربانی ،مثل پیاده روی های اول صبح . . .
داشتم دنبال اکانت پرمیوم یوتیوب بودم که متوجه شدم با همین اکانت هم یوتیوب و هم یوتیوب موزیک کاملا باز میشه. دیروز اکانت رو خریدم و کلی از موزیک ها دارم لذت میبرم. یوتیوب رو هم که همیشه مشتری پای ثابتش بودم.
ابزارهای زندگی چقدر می تونن آرامش هدیه بدند.
امید مثل پیام کاشته شد کنار علمک گاز مغازه ست. باید صبور بود و خوش بین . خدا به این ایمان همراه با خوش بینی نتیجه میبخشد.
و قبل از اینکه بدهند باید شاکر باشیم .
عصر جمعه است. همانی که تمام سالهای کودکی را بیزارش بودم. اما دوست دارم صلح باشم . توپ را برداشته و کودکانه شادی بچینم میان دویدن های عصر خرداد.
صبح است. میانه ی پارک با برکت روی میز سیمانی پینگ پونگ نشسته و موسیقی بیکلام بر گوش سعی دارم تا زیباییهای بیشتری را از زندگی بچینم .
خب تر روز چیزهایی هست که آدمی را کلافه کند. استارت دنا اذیت میکند، ساعت کاری تغییر کرده و لینوکس رو باز تغییر دادم. پسر از کلاس و آزمون خسته س و دستگاه خانهی پدر خوب کار نمیکند.
اما مگر قرار است همهی جهان به ساز من باشد!!؟ و مگر میشود آدمی بیدغدغه باشد!؟ چهار اثر خانم شین را میخوانم. سعی میکنم مبارزه نکنم. سعی میکنم بپذیرم و بگذارم خیلی چیزها رو خدا درستشان کند.
و کتاب ها آرامش کودکانه را به ابدیت رنگ میزنن. هر آنچه باید باشد آنجاست. میان دل تجسمگر آدمی ، و فقط کافیست که بخوانیاش .
پیش از آنکه بخوانی اجابت میکند.
اینروزها چهار اثرِ خانم اسکاوِل شین رو لذت میبرم.
دیروز باغچه بودیم. یکی از دوستان بی معرفتی کرده بود و لوله های اصلی آبیاری قطره ای رو با رد شدن ماشینش به فاک داده بود. مجبور شدیم با لوله های باغ همسایه آبیاری کنیم. تا ظهر زیر آفتاب سوختیم . خدا رو شکر درختها عالی شدن بودن. چقدر سختی کشیدیم تا این شد. الان دیگه میشه باغ صداش کرد. پر از امید. پر از سکوت. پر از اصل آدمی .
خدایا شکر
من بدان که پیش روی من است با اعجاب مینگرم.
و چه دلنشین است زندگی در پناه جهان ، اینکه ایمان داشته باشم تمام هستی آنِ من است.
و اینگونه مرگ نیز نقاشی هفت رنگ پرهای مرغ زنبورخوار است.
بیرونم. با بچه های اداره هستم و همه از هر دری و از هر دردی میگن. ساکتم. یه گوشه ایستادم و فقط دارم گوش میدم . خوب میدونم هیچ حرفی توی هیچ جمعی فایده ای نداره.
و چقدر آرومم وقت سکوت .
خرداد رفیق روزهای خوش من ، با گرمای گندم پزونش داره به نیمه میرسه. همیشه برام دوست داشتنی بود. خرداد دوست تنهایی های من بوده و هست. من و خرداد و صحرا و کتاب . چقدر ذوق داره که چنین مونسی همیشه هست و چه سعادتی که هنوز همون شوق کودکانه رو بهش دارم، گویی همین امروز میخام آخرین امتحان سال رو بدم و کتاب رو کناری گذاشته و برم سراغ تنهایی و دشت و گوسفندهای پدر .
خدایا بابت تمامی این هدیه ها شکر
و میدونم که ماها نامیرا هستیم