آدم ها موجودات خاصی هستند. جز خاک گور چیزی نمیتونه طمع چشمهاشون رو سیر کنه. آدم ها وجود و شرافت خودشون رو به راحتی به داد و ستد میذارن. به قولی اگه بتونن تو رو میخرن و اگه نه، تو رو میفروشن.
همیشه فکر میکردم هر چیزی میتونه ساختگی باشه و هر رفتاری هم میتونه ریاکارانه باشه جز عشق مادری . همیشه امیدم این بود که آخرین پناه هر دلی آغوش عاشقانه ی مادرشِ. یه مادر رو مامن بیکسیها تصور میکردم. خدا میدیدم و به گمانم لحظه ی مرگ هم دعای اون آروم تر میکرد جان دادن رو.
اما چه حیف که زندگی ، گشنگی ، اعتیاد و شاید هم نژاد ، روی خیلی چیزا تاثیر میذاره.
و حالا میدونم هر آدمی در تمام هستی فقط خودش رو داره و خودش .
بچه ها رو دیروز دادن زندان.هنوز نتونستم پرونده رو از دادگاه به دادسرا عودت بدیم .دستور توقیف زمین صادر یا اجرایی نشده .پسر میگه آزمون سمپادش خیلی سخت بوده و شاید قبول نشه.مهلت ثبت نام مدارس نمونه دولتی گذشته .داستان شبان هنوز مشخص نیست .باز دارم هنوز راه اشتباه تمام این ۳۸ سال رو میرم.اصلا از خودم راضی نیستم.
دو روز پیش ساعت ۱:۳۰ صبح پسر آزمون سمپاد رو داد. بهش گفتم که هیچ آزمونی تضمینی برا سعادت و رشد نیست. گفتم که دغدغهی اصلی ش این باشه که پی دلخوشی های کوچیک زندگیش باشه. حرفای دهن پر کن و مدارس نمونه و همه ی اینا بدون حال خوش دل آدمی هیچ وقت نمی تونه حس زنده بودن رو به آدم یاد بده. آدم بایست خودش از نفس کشیدنش به شوق برسه. دیروز هم صبح جمعه آزمون کانون زبانش بود. عالی شد. میدونم پسر یه تاریخدان خوب و باسواد میشه. دوست دارم حمایتش کنم تا به سمتی بره که حال دلش رو خوب میکنه. برای همین اصلا علاقه ای ندارم که فردا دکتر یا مهندس صداش کنن. این همه مهندس بیکار که راننده اسنپ شدن. حتی بیش از درآمد دوست دارم یاد بگیره چجوری لبخند بزنه، شادی کنه و بپذیره که ما نیومدیم توی این دنیا تا ریاضت بکشیم.
دیشب بهم میگفت بابا من قدر تو رو خوب میدونم.
و فکر کنم پسر داره توی مسیر دل و علاقهش راه میره.
خدایا تابستان امسال را مبارکترم کن. گرمای آن را رام، هوایش را دلپذیر و برکتش را جاری کن.
خدایا خبرهای خوب زندگی را میدانم نگاشتهای . با شوق منتظرم.
تیر ماه تو تهنیت.