روزهایم گاهی روزمرگی است.
گاهی انگار فقط مترسک سرکوچه ام،بی ساچمه.
روزهاست که یادم میرود که بگویم:"هی راننده بقیه ی کرایه ی من کو؟!"
نکند میترسم؟! وای که چه نامردم.
یادم میرود که حق را باید گرفت.
یادم میرود که باید بود.
و تو رفتی که بودن را به ما آموزی.
خنده ی ماها را به "شوق به معروف" میبینی آقا(ع)؟! چه رسد به امر بدان.
همان گاهی ها که کم هم نیستند،حس میکنم بزدلی مد شخصیت هامان شده.
گویی هیچ گلویی بریده نشده،
گویی هیچ شامی ضجه های زینب(س) را نشنیده.
اربعین بی حضوری توست اقا(ع) و بی وجودی من ها.
دعایمان کن،
به حق صفای نیزه سواری،
به سیرابی فرات،
به نماز ظهرِ . . .
شخیصت زن این فیلم کسی بود که از اجتماع فراری بود.دنیاش به یه چهاردیواری محدود بود و یه اینترنت و اتاق چت.
توی روند فیلم،آروم آروم حسرت دنیای کوچیک مرد تنهای جزیره رو میخوردم.
و چه لذتی داره برداشت ذرت.