باید بپذیرم که خیلی چیزها هستن.
بپذیرم که انسان ها نیاز دارند کودکی کنند،عاشقی کنند و سکس داشته باشند.
باید عصمت را جور دیگر تعرف کنم.
عاشورای حسین(ع) بود امروز.نمی دونم کجای راه رو باز دارم کج میرم.و من خوب میدونم که همه خوب اون باسن های توی ساپورت رو توی این مجلس عزای پسر زهرا(س) دیدن.
با دیدنش کاری ندارم اما با دوباره دیدنش چرا.با اینکه مغز کثیف من همه ی اونا رو برداشته گذاشته روی سرش و هی حلوا حلوا میکنه متنفرم.
گاهی هم شکر میکنم.شکر که خیلی ها بودن که دلم می خواست،چشام می چرخید اما باز برنگشتم.
دارم تمام تلاشم رو میکنم تا صاف باشم.صادق.راستگو.حداقلش اینجا.با خودم.تا یاد بگیرم بزرگ شم.
دارم تمام سعی خودم رو میکنم تا هی به این و اون برچسب نزنم.اول خودم.
سادگی صفایی دارد که هیچ ساپورتی نمی تونه لعابش باشه.
پ.ن:
- خداوندا دلم رو،خودم رو و زندگیم رو به تو میسپارم.
- سادگی ام آرزوست.
وبلاگ نویسی بعضی وقتا هم میشه که از بیکاری نباشه.
میشه که از پر دردی باشه.
از عقده ای بودن باشه.
از کوچیک شدن باشه.
از ذلت باشه.
برای خیلی چیزها فقط کافی صبور باشم.
این جوهره و ذاتی که هی ما آدم ها داریم دادش را میزنیم،فکرش را میکنیم،ذوقش را داریم،همه فقط کمی چاشنی واقیعت می خواهد تا همه ی خودش را بیاورد و یک جا خالی کند توی پیاده رو.
آنوقت است که می فهمیم چه گندابی شده درونمان.
آدم ها وقتی رو می شوند که خیلی چیزهایشان را ندارند.
بیشتر از همه وقتی دیگر حیا نباشد.
پی نوشت:
- من هنوز این قصه ی بودن رو به هیچ جا نرسوندم.
- گاهی فکر میکنم من از خیلی ها بی حیاترم.
میون تموم اون وقتهایی که رنجشی نصیبم شده،همه چیز رو بردم زیر یه علامت سوال گنده.اونقدر گنده که خودمم زیرش جا شدم.میشم عروسک خیمه شب بازی برا چیزایی که میبینم.
اینکه خیلی از همون وقتها دنبال اینی هستیم که همه چیز رو خراب کنیم اونقدرها هم خوب نیست.این یعنی اینکه من ضعیفم.من حتی تاب ندارم بشنوم.و برا ارضای خودمون هی خودمون رو میخایم بزرگ کنیم،خاص کنیم.بگیم که هستیم.
اما وقتی هستی دیگه لزومی نداره که جار بزنی.
پی نوشت:
- خداوندا ببخش که کوتاهترین دیواری هستی که فکرهای کوتوله ی من بهش میرسه،تا هی بکوبمش تا خودم رو ارضا کنم به بزرگی.