گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

پدری

دیشب دخترم تا صبح نخوابید.گلودردش هیچ،اون التماس هاش به من و مادرش منو می کشت.

خدایا به رحمتت قسم هیچ پدر و مادری رو شاهد زجر فرزندش نکن.

خدایا من شاید حکمت درس های زندگی رو ندونم اما التماست می کنم به ما سلامتی و فهم این سلامتی رو هدیه کن.

خدایا رازدارم  کن.خیلی وقت ها برای آرامش خودم میشم یادآور دردهای دیگران.تو دوستم باش.

امروز با وجود سیزده بدر بودن احتمالا باید دخترکم رو ببریم دکتر.همین الانی که دارم این پست رو می زنم کنارم خوابه و خیلی سخت نفس می کشه.

زندگی است دیگر.گاهی هم لازم میشه نگرانی رو بهتر یاد بگیریم.

من و سنسیز

بالاخره اینجا هم ۱۰ ساله شد.

توی این ۱۰ سال خیلی چیزا یاد گرفتم.و خیلی چیزها را خدا بهم داد.الان دو تا بچه ی گل دارم.یه شغل شیک و دوستداشتنی دارم.یه زندگی زیبا دارم.

خدایا شکر.

و ممنون از بلاگ اسکای عزیز که الان شده جزیی از زندگی من.

نوروز



هر روزتان نوروز،نوروزتان پیروز
پی نوشت:
- من عاشق این امکان ادیت کردن تاریخ بلاگ اسکام