حاضرم سالها نخوابم،تا با صدای گریه ای بیدار نشوم.
قبل تر ها چقدر صاف بودم.دقیق مثل اون . . .
و خدا "من" را آفرید تا هر شاسکولی به آن بخندد.
پ.ن:شاید به جای "کوتاه نوشت"،باید نوشت "تلخ نوشت"
پ.ن2:"من" شاید خیلی بیشتر از این باشه که من بخوام خودم رو با اون صدا بزنم.
"من" شاید اون مردی باشه که برا عزت و شرف میره پی یه لقمه نون.
"من" می تونه مهندسی باشه که هنوز یاد نگرفته دروغ بگه و آدم بفروشه.
"من" بلد نیس برا آدما فیلم بیاد و هی چاپلوسی کنه.
"من" نمی تونه خیلی چیزا رو پله کنه.چیزایی مثل آدم هایی مثل خودش.
"من" هیچی نداره جز وجود خودش.
"من" بلد نیست التماس کنه.اون حرمت همه ی وجود ها رو حفظ ِ.
و به گمانم برا همین چیزاس که فقط شاسکول ها بهش می خندن.
بعضی وقتا تنهایی بزرگترین خوشخبتی س.
هی دعوا س و کفر و یادآوری نون خور بودن.
پ.ن:کاش این شب تموم نمی شد!
شاید حکایت اون دیواره ست،این داستان پرش هایی که همه دارن با این دل ما!
پ.ن:کسی پارتی نداره برا نفس کشیدن؟
خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه ی بزرگ است، دیدم فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است. دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است. دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است. دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست. فاطمه، فاطمه است
.: دکتر شریعتی
پ.ن: اینجــــا هم بودم؟!!