سلام به تمام حسرت های زندگی. سلام به خنده های بی ریای مادر. سلام به خنکای صبح فروردین. سلام به تازگی نفس های بهار میان کینه توزی آدمیان خاکستری. سلام بر تمام رنگ های جعبه های شش تایی. سلام به هوای ابری صبحدم. سلام به بودن، به دلی که پناه و مونس و رازدار ترانه هاست.
و خدا را شکر.
امروز فاطیمای من یکسال است که شده برکت سفره ی زندگی من و هی جور بودن ما چند نفر را میکشد.
قمار عجیبی است زندگی!!
اگر اعتمادت به او باشد از یک دست که بدهی از هزار دست خواهی گرفت.
پ.ن:
- خدایا شکر.
زندگی را باید ساخت !
جایی همین حوالی درس هایی است که باید خوب از بر شد.خوب فهمید.چیزهایی که نباید ترس را با آن بهم زد.
تا نابودی ای نباشد،تا دیواری پایین نیاید،تا من خیلی چیزها را از دست ندهم،هیچگاه آنی که باید نخواهم شد.
پاییز دلتنگی های کوچکم میان بی کسی بچه گانه ام بود.
پاییز،بوی خاک نم خورده میون سفره ی نان پدر بود.
پاییز،جشن سنجاقک گیری و گوجه(گرجه) چینی من.با چسبونک هایی که هی می خواروند و میخواروند.
پاییز من شده قصه ی تمام این وجودم.شده زندگی،شده مرگ.شده همون پسرک با موی خیسش.
شده همونی که هی بارون می اومد و هی دلتنگ پدر کنار دستی ش میشد.
پاییز من شده بازی کلاس دومی ها زیر درخت حیاط مدرسه.شده همان کاج کثیف وسط مدرسه.
پاییز من شده شب نشینی های من و مادر.شده قصه و قالی و گلیم و جاجیمش.
پاییز من شده مردونگی.شده سفر،شده غربت،شده لذت.
پاییز من گاهی هم شده لرز،شده همون ویبره ی وسط اتاق،شده اسفند و ذاغ مادر.
پاییز من شده کار،شده امید،شده رقص خنک مستی.
پاییز من شده پسر،شد بوی نرم نوزادی،شد قنداق چهارخونه ی امیرحافظی.
پاییزم رو دوست دارم خدا.
خدایا دستگیر تمام لحظه هام باش.
خدایا خودت خوب می دونی چقد بی تابم،عذر میخام.
خدایا همین الانم آرزوست . . .