گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

خدایا

خدایا خود خوب میدانی که هیچگاه نخواسته ام به بهانه عشق ، شهوت را داشته باشم .

و خوبتر می دانم که آمیزش با معشوق چه لذت وصف‌ناپذیری‌ست.

خدایا لیلی دلتنگی های من این روزهایش تنهاترین زن این شهر است و میدانم در خلوت خودش مچاله شده و هی خودش را قضاوت میکند و محکوم کرده و به مجازات میکشد .

خدایا به ری‌رای بی‌کسی های من بگو که زریر تمام جانش را به اخم تو فدا می‌کند . بگو که تنت پناهگاهش است . بگو که لبانت چه شیرین می‌کند زندگی اش را .

بگو که چقدر لذت دارد آن سیاهی روی بدنت را دیدنش . بگو که تمام این هم‌آغوشی را بنویس عشق . بنویس وفا. بنویس حق . بنویس لذت. بنویس باید . بنویس خدا. اما بدان که گناهی نبود و نخواهد بود .

خدایا به ری را بگو که بنویسد .

بگو که باشد .

بگو که زریر چقدر دلش تنگ عکسی است که چهره‌ات باشد .

خدایا به تو بگو که دوستش دارم .

بگو که منتظرم .

دلی که تنگ است

آی ری‌را
چه دلم تنگ است برا کنار حضورت بودن.
چقدر بی تابم تا صدای قلبت نوازشگر روح بی‌کسی‌ام باشد .
ری‌را وجودت همه‌اش لطف خداست در حق زندگی من.
و گسیوانت چه دلبرانه در خاطرم می‌رقصند .
ری‌را بی‌تاب تو بودن هم عشق است . چه دلبری شیدایی دارند چشم هایت و چقدر به دعا می‌برم دلم را که تو را داشته باشم .
ری‌را تنگ است دلم .
چقدر دستانت را مشتاقم .
چقدر آغوشت را نیازمندم .
کجایی حضرت یار ؟

مهتاب دلتنگی

گاهی وقت ها چنان دلم از آدم ها میگیرد که مثل اینکه تفنگ چوبی بچه‌گی ام را شکسته باشند. دنیای عجیبی داریم . آدم هایش چه زود فراموششان میشود دیروز را .

شبی چون الان دلم از من گلایه میکند و به نظرم حق با او باشد. مگر آخر چقدر می شود هی توقع نداشت . مگر آخر چقدر می شود کوله پشتی بی‌خیالی را برداشت و میان کوچه ی دلتنگی درب دل ری‌را را زد؟

وای ری‌را ! ببخش که دل کوچک تو را هم تنگ فشرده‌ام به خوناب دلتنگی هایم.

ببخش که تمام ناتمامم شده‌ای میان بهانه‌جویی های این دل ناصبورم .

آی ری‌را ! به جانت که جانم شده‌ای .

به تمام رخ مهتابِ همین الان که خیره به چشم هایش می‌نگارم،قسم که دلت پناه خستگی هایم است .

ری را من میان دست‌هایت عاشقی می‌خوانم و میان لبهایت چه آرام میمیرم . من از خود میروم و میشوم تمامِ تو .

و چه دلم تنگ بود امشب .

ری را چقدر تو را امشب کم دارم .

کاش بودی و آغوشت می‌شد تمام داشته ی امشبم .

کاش آرام میان سینه های تو از دلتنگی هایم میگفتم و صدای قلبت را مرهم زخم های دنیا میکردم .

کاش چشم های بسته‌ات را می بوسیدم و گم می شدم میان آن موج گیسویت .

چقدر بی تابم امشب .

ری‌را آسمان را گفته‌ام سلام‌ات رساند. گفته‌ام بگویدت دلم تنگ است چون تُنگِ کوچک ماهی قرمز هفت سین .

گفته ام بگویدت که دوستت داشتنت چقدر شیرین است.

بگویدت که نگارِ نگاره‌های دل تَنگِ زریر شده‌ای .

بگویدت که چقدر دوستت دارم .