اون سمت ابرها با آغوش باز منتظرم .
بِکَن از همه ی ترس هات .
از آبرو و حرف و کاغذ نوشته ها نترس .
برای دل مهربانت زندگی کن .
زندگی کن.
عاشقی کن .
دست هام منتظرن .
من از اون روز مرده م .
عیسی باش . زنده کن .
تو روشنی من باش .
چشم هایت برای من اند .
دستهایت را خدا باب تنم آفریده .
تو معشوق همیشگی ام هستی .
با جسارت عاشقی کن .
رها شو . در تمام من گُم شو و بیا خدا رو پیدا کنیم .
نترس.
از این بترس که دل مرده باشی .
از اینکه اسیر مصلحت ، جوانی و زیبایی نابت رو فدا کرده باشی .
و فرداها پشیمان و بدهکار دلت باشی.
تو همسر منی .
یادت هست آیا ؟
دوستت دارم.