از دیشب با خودم گفتم فردا قرارم رو کنسل میکنم و میرم زیارت.اول صبحی بانو گفت که دلش میخاد بریم زیارت.اولش جا خوردم اما چیزی بهش نگفتم.
با بچه ها رفتیم.پسر از خطوط قرانی دیواره های شاهچراغ می پرسید.بازارها رو هم گشتیم.باید حیاط بارونی شاهچراغ رو ببینید و بازارهای نمناک شیراز را.
بانو امروز انگشتر نقره برام گرفت.با عقیقی سبز و چهارگوش.با طرح طلب مدد از علی(ع).خیلی به دلم نشست و چه ذوقی میکرد بانو.
چه بارونی بود.موهایم زیاد خیس نشد و برای پدر نیز پیراهن دو جیب رنگ محرم گرفتیم و یه کمربند.
عصری دیدمش.حال پدر خوب بود.
شکر.
الان دقیقا ۳۲ سال میگذرد.۳۲ سال از تمام آنچه که هی خواستم باشم و آخر شدم همان که بودم.
تکرارِ همیشگی است.
پدر امشب حال نداشت.مریض بود.میگفت گلوش درد میکنه.بیچاره پدر!هروقت که مریض میشه از همه چیز می ترسه.بیشتر از همیشه دلتنگ میشه و حس میکنه که خیلی تنهاست.
پدر فکر میکنه من این چیزا رو نمیدونم!!
شبی ازش می پرسم که تب داری ؟ و اونم دستش رو دراز میکنه تا خودم ببینم. تب نداشت.
پی نوشت:
- موسیقی امشب رو یکی از دوستان جان برام فرستاده بود.
- آهنگ بولمادوم با صدای احمد محمدی
- برای دانلود [ اینجا] را کلیک کنید.
امشب اتفاقی شروع کردم به خوندن بخش هایی از وبلاگ.درست شده یه زخمی که همیشه میمونه.همه چیزش شده همون آهنگ عالیجناب عشق.
منو دیوونه میخاد. . .
"
آهای عالیجناب عشق
فرشته ی عذاب عشق
حریفِ تو نمیشه، این قلبِ بی صاحب عشق
منو دیوونه می خوای
تو این جوری خوشی، عشق
ولی بازم دمت گرم! چه زیبا می کُشی، عشق
"
پی نوشت:
- در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را اهسته می خورد و می تراشد .:صادق_هدایت
- چه زیبا می کُشی عِشق!
- من و ماشین کوچولو و این موزیک و تکرار و تکرار و تکرار...
- برای دانلود [ اینجا] را کلیک کنید.