اینکه اینجایم و دارم مینگارم باز از خود و از تو.
اینکه روزها می آیند و باز این تکرار بایست و برو برای من و تو.
و حالی که هیچ مپرسش جز ناسپاسی هایی که خود خوب میدانی کجاها را –ست.
فرشته کوچولو با اون مسیر انحرافی برای مشعل شبانه اش و منی که هی هستم و هستم و هستم و هستم و...
و تو، تویی که هر روزمان شکراب است.و باز استاپ.
میروم و همه ی فریادم این شده که چقدر گمی تو!چقدر تاریکم من.
عجب حکایتی است این بیست و یک سالگی.break را برایش ننوشته اند.
و تویی که کنار گوش من هی وزوز موجودیت میخوانی و شکر و نعمت،اما تنگ چشمی هایم با آن پادگان لعنتی دارد همه چیزم را میگیرد.من تا یاد دارم قصه همین بوده!من بودم و تو و یه جای شلوغ.اونقدر شلوغ که نیافتن خر روزگارم را باز بهانه می کردم برای فرار،برای اینکه من قهرم ، من میروم و خواهم شد.موج هایت که یا می کوبند و یا کالسکه ی تایتانیک را یدک میکشند.
و من خیلی وقت ها شک میکنم و گاهی هم،شکر.
باز گمم،میان الفباهایی که حالا خیلی بیشتر از آن جواب مسخره به خانم معلم است.مردی که دیگر نمی شود صدایش زد و بی طاقتم چقدر من!!
میروم تا فاضلاب شویی تا شجره ی طیبه!تا هرجایی که بوی نانی باشدش.من چه حقیرم اینروزها.
پسربچه ای که خودشکن این روزهای من شده با آن صداقتی که فقط غبطه اش را می خورم.
اینجا را هم آلوده می کنم با آن آبی آرامش،که بیشتر شرمسارم می کند تا آرام!
گاهی حتی از نوشتن هم خجالت می کشم و شکر.شکر که این یکی را لااقل دارمش.
و من و تو و آن مسواک لعنتی.
باشد.کات.
The machin restarting . . .
پ.ن:(90/01/20) مترسک نمیداند چقدر خوش به حالش است!
شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 01:31
خیلی وقت ها
مهمترین حرف میان دو نفر
همانی است که هرگز به هم نمی گویند . . .
.
.
.
همیشه درد از دیگران است
گاهی از نبودنشان ، گاه از بودنشان . . .
راست میگی
ولی هر روز از خواب بیدار میشی دل تقی میره
نکنه هاست و فایلها پر کشیدن و رفتن
ولی وبلاگ این مشکلات رو نداره
اگه سرعت بلاگ اسکای درست بشه
دامنه رو هم ست میکنم روش
و مطالبم رو درون ریز میکنم
هر وقت خوشم نیومد بیرون ریز
5 گیگ هاست داری بترسی فایلهات بپرن
یک ماه پیش 5 گیگ کتاب که اپ کرده بودم پریدن
یعنی زندگیم هدر رفت
الان درخت اضافی فقط فضا میگیره
خدا کنه سرعتش زیاد بشه
اینجا رو
http://news.blogsky.com/pages/compare/
واووووو
سلام
وا من بت شکن دیدم
شیشه شکن دیدم
غرور شکن دیدم
و شکن و شکنهای زیادی دیدم
ولی نمی تونم
خود شکن رو درک کنم
گم میشوی؟ گم می شوم!
شکر میکنیم و ناشکر میشویم
گاهی!
انسان است و عدم ثبات همیشگیش :)
همین مزه میده به زندگی
نمازم را هر روز یادم می رود و هر روز می گویم باشد برای فردا. خودم هم نمی دانم اعتقادم به چیست
ایا خدا را باور دارم؟
بعضی وقت ها شک می کنم به وجودش و بعضی وقتها به یادش نماز می خوانم.
ولی اکثرا سردر گم و انقدر مشغول می شوم که حتی یادم نمی اید افریننده ای وجود دارد.
شاید خوردن غذا هم مرا از یاد خدا باز می دارد و خیلی وقتها را به غذا فکر می کنم تا خدا.