این منم یک زریر. پر از شیطنتهای پسرانه و تجربههای پدرانه. میان دستهای ریرا چشم به آغوش عشق گشودم. میان پاییز دلم را از خدا پسگرفتم و تمام دنیا را به اسمش صدا زدم . زودرنجم و نازک نارنجی اما سعی میکنم خدا رو میان آدمکهاش گم نکنم .
دستهام رو سپردن به دامن یار و جسورانه هر روز انگاری کلاه میکنم برای جنگ . آشوب دلم را موسیقی صداش ، صدای خدا میان مسیر پیادهروی و دیدنِ امید آدمیان ، آرام میکنه. نوشتن رو دوست دارم اما اندکی شیرازی تشریف داشته و حال نگارش رو زیاد ندارم . با اینجا سالها رفاقت دارم .
ادامه...
اگه یه روز این تارهایی که دور خودت تنیدی رو پاره کنی از اون منی که اون وسط برا خودت ساختی رها میشدی نمیدونم کی خسته بشی از این همه من من گفتن از این همه ناامیدی حالم بهم میخوره و از اونایی که به این همه ناامیدی تو پروبال میدن یکم با یه دید دیگه به همه چیز نگاه کنی بد نیست اون وقت میفهمی که تو این همه ناامیدی که ادم بودنت رو فراموش کردی
این ک اسمش را گذاشته من من نیستم .. همه ی فکرهایی بود ک دیگران راجع ب او می کردند ..
اگه یه روز این تارهایی که دور خودت تنیدی رو پاره کنی از اون منی که اون وسط برا خودت ساختی رها میشدی نمیدونم کی خسته بشی از این همه من من گفتن از این همه ناامیدی حالم بهم میخوره و از اونایی که به این همه ناامیدی تو پروبال میدن یکم با یه دید دیگه به همه چیز نگاه کنی بد نیست اون وقت میفهمی که تو این همه ناامیدی که ادم بودنت رو فراموش کردی
خیلی دلم تنگ شده بود برا اون نصیحت های زندگی.