گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

پاییز

پاییز دلتنگی های کوچکم میان بی کسی بچه گانه  ام بود.

پاییز،بوی خاک نم خورده میون سفره ی نان پدر بود.

پاییز،جشن سنجاقک گیری و گوجه(گرجه) چینی من.با چسبونک هایی که هی می خواروند و میخواروند.

پاییز من شده قصه ی تمام این وجودم.شده زندگی،شده مرگ.شده همون پسرک با موی خیسش.

شده همونی که هی بارون می اومد و هی دلتنگ پدر کنار دستی ش میشد.

پاییز من شده بازی کلاس دومی ها زیر درخت حیاط مدرسه.شده همان کاج کثیف وسط مدرسه.

پاییز من شده شب نشینی های من و مادر.شده قصه و قالی و گلیم و جاجیمش.

پاییز من شده مردونگی.شده سفر،شده غربت،شده لذت.

پاییز من گاهی هم شده لرز،شده همون ویبره ی وسط اتاق،شده اسفند و ذاغ مادر.

پاییز من شده کار،شده امید،شده رقص خنک مستی.

پاییز من شده پسر،شد بوی نرم نوزادی،شد قنداق چهارخونه ی امیرحافظی.

پاییزم رو دوست دارم خدا.