گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

تمام این ماه هایم

سلام زارا

آخرین حرفهایم با تو را یادم نیست.دیگر هر روزم را می شمارم تا شاید آن گوشی مشکی ام زنگ بخورد و بگوید هی فلانی کوله پشتی ات را جمع کن.این را بگویند و دیگر من از این همه صبر تو خجالت نکشم.تو فکر میکنی من ذره ذره ی آن خون های لعنتی را نمی بینم که مثل اشک می چکانی؟! نمی دانم الان چند صبح است که هیچ از خودم نمی خواهم جز لبخندهای از ته دلت را.

من می خندم زارا.هم می خندم هم می روم.آنقدر تا آن گوشی زنگ بخورد و بگوید بیا.بیا و بدو و بایست و یه چیزی بگیر.

تمام می شود این روزها.

ممنون که همیشه میخندی.

نظرات 2 + ارسال نظر
یک عدد من دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 08:22 http://1-man.blog.ir

نگران نباش من مطمئن هستم درست میشه

Alone پنج‌شنبه 10 اسفند 1391 ساعت 11:28

یه روزه خوب میاد
:)

آره کاکا.بالاخره یه روز به هر سازمون میرقصه دنیا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.