خیلی وقتا من میخام باادب باشم،زندگی کنم.اصلا باشم.
اما حیف.خیلی از همین زمون ها فقط داری از روی ترس مودب میشی.از راننده تاکسی می ترسی تا باقی کرایه ات رو بخای.از فلان آقا می ترسی که بهش نمی گی کارت درست نیست.از فلان وبلاگ نویس می ترسی که با نظر موافق پاچه خواریش رو می کنی.از روبرو شدن با خیلی از تازه ها می ترسی و میگی که از موقعیت فعلی راضی هستی.
همه مون شدیم یه مشت بزدل.
خب مهم نیست که فلان اتفاق داره می افته،مهم نیست که من الان فلان حس رو دارم.این همه چرتکه انداختن توی زندگی هیچ تاثیر مثبتی جز خیانت به خودت،هیچ نداره.
دوشنبه 3 تیر 1392 ساعت 20:53
اینجا همون جایست که ادم بایستی مرد باشه ما که ادم نیستیم ولی کو مرد
ا…ی چی بگم مرد به قول همون حاجی ۵۰٪ش حله اون ۵۰٪ دیگه من که نمیدونم کی باید حل کنه شاید این ترس برمیگرده به همون خوردن سیب اخراج از بهشت ترس حوا از آدم آخه ما شیر …