گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

آرام ببین

یاد گرفتم آرام زندگی کنم و آرام ببینم.

توی این چند روزه با یکی که همیشه مشکل داشتم هی برخورد داشتم،به نوعی مجبور شدیم چند روزی با همدیگه باشیم.توی این چند روزه خوب دیدم که اون چیزایی که من قضاوت می کردم و بیشتر از همه باعث آزار خودم میشد همه ش توهماتی بود که خودم رو دچارش کرده بودم.
راستی امیرحافظ معروف هم توی این چند روزه نامردی رو به آخر رسونده و کاری کرده که ما به کل قید خواب میانروزی رو بزنیم.شما هم اگه یه شیرازی بودین به عمق این فاجعه پی می بردین.
همین الان خاله پسر زنگ زد و گفت که موتور رو گرفتن.مابقی رو بذارم برای بعد از حل این جریان.

نظرات 1 + ارسال نظر
alone پنج‌شنبه 1 آبان 1393 ساعت 21:19

سلام کا
درست میگی گاهی ما اطرافیانمون رو با پیش قضاوتهایی که ازشون داریم میبینیم در صورتی که ممکنه اونی نباشه که فکرش رو میکردیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.