یه خانوم همسایه ای داریم که ماشاالله دست همه رو توی انرژی مثبت از پشت بسته.کله ی سحر بیداره تا نصف شب.حیاط خلوتشون می افته پشت دیوار حیاط ما.یه اجاق قدیمی درست کرده و یه لوله کشی آب هم برا این سمت حیاط گذاشته.اجاق قدیمی همون هایی رو می گم که یه گودی با چند تا سنگ اطراف دارن.سوخت این اجاق هم خب چوبه دیگه.
جالب اینه که هر روز یه کاری میکنه.حالا شما از کباب بره بگیر تا پنبه ریسی.میتونین لباسشویی به شیوه ی هندی ها،کله پاچه پاک کردن،آبگرم برا حموم بچه ها رو هم بهش اضافه کنین.توی تمام مدتی هم که اونجاست یه بند حرف می زنه.اونم با تن صدای بالا.
.
.
خب دیگه برا چی هی دارین دنباله ی متن رو می گیرین؟!! اینا رو گفتن تا دخترای امروزی یاد بگیرن دیگه.
همسایه ی ما ۳۰ ساله است و تمامی داستانهاش معمولا طنز هستن و همرا با صدای خنده. :)
پی نوشت:
-منبع این تصویر خودش داره چشم آدم رو درمیاره،پس دیگه لازم نیست اینجا من بنویسم.ولی از همه چیز گذشته وبلاگ یک عاشقانه ی مهدی عزیز یکی از بهترین بلاگ هایی است که الان شاید بشه گفت نزدیک ۵ یا ۶ سالی میشه که دارم دنبالش می کنم.
-از این تصویر بالایی فانتزی نسازین در مورد خانوم همسایه :) آخه میترسم یه روز شوکه بشید.
جمعه 8 شهریور 1392 ساعت 21:35
شما دیگه خیلی اونجوری هستین
خب تلفن رو واسه چی گذاشتن،پیام خرجش ده تومنه،سه ماه به سه ماه بیخبری بوا دمتون گرم شما دیگه کی هستین
منم همینو گفتم.یه سر به نوشته های قبلیت بزن تا بدونی چرا با این متنات تعجب کردم.نرم اعزاری که ارتباط آسان رت با هزینه کم باعث بشه خیلی خوبه.مثل همین وب تو.تو هم تورو خدا یکیش نصب کن.حداقل دیگه چندماه از هم بیخبر نمیمونیم.منتطرما
سلام زریر جوان و صاحب انارستان …
ممنونم که احوالم رو از بیدل پرسیدی … لطف ت مستدام انشالله
خوبم … چیزی نیست …
خواهر نه نغاریم، ازدواج کرد و از خونه ی پدری رفت …
فرسنگ ها دور از شهر و دیار …
و من … دیگه دیوانه ام … تا همیشه
چرا زودتر خبر تدادی.وای کاس زودتر ادرس داده بودی.وای کاس زودتر اومده بودم.ولی خیلی فرق کردی.متنات شادتر شدن.طنزتر.دیگه احساسی نمینویسی.زندگی همینه تو هرجوره نگاش کتی میاد میگذره.
منظورت زن [...] هستش؟
ممچی ماروبه دنیای مجازی وصل میکنه؟چی باعث میشه بریم تووبلاگاپرسه بزنیم؟