توی این چند روز اخیر دید من نسبت به خیلی چیزا به کل تغییر کرد.داستان از این قرار بود که چند نفر از کسایی که توی محل کدخدایی بودن برا خودشون و ریشی سفید کرده بودند قصد کردن یه سری تغییراتی بین خودشون داشته باشن.ریش سفیدای محترم که در برخی موارد پرفسوری سفید بودند،با صحبت هایی که با ما داشتن و جلسات توجیهی و هماهنگی و هزار تا آیه و قسم،بالاخره به توافقاتی رسیدند.اما فردای همان روز همان آقای همه چیزفهم میره پیش همون کس هایی که پیش من داره بهشون فحش میده،پیش من قسم و آیه میاد بالا که کارشون درست نیست…بله،میره پیش همونا و قسم برادری میخوره.
باورم نمی شد که طمع کثیف ترین چیزیه که آدم می خوره.دلم براتون بگه که اینا رو اینجا می نویسم تا بدونین حاجی بودن،مدیر مدرسه بودن،فرهنگی بودن،کدخدا بودن و خیلی چیزا هیچ دلیلی نمیشه برا اینکه یه نفر آدم باشه.
در تکمیل داستان بهتون بگم که ما نیز به محض متوجه شدن دروغ حاجی و زیرآبی عمیق ایشون،خیلی راحت شاهد محترم رو سوار بر راکب خودشون کردیم و با نیسان گرامی خاله پسر دوان در پی او رفتیم.حاجی را در محل مذکور یافته و او را مرتب شستیم تا خدای ناکرده عقده ای بر دلمان نماند و حقی از …خوری حاجی ضایع نشود.
پی نوشت:
- یاد کارتون های بچه گی خودمون افتادم.بیچاره پینوکیو تا میومد یه شوخی کوچولو کنه :) دماعش نیم متر میومد جلو.الان حاجی راحت جفت پا میره رو کتاب خدا،آب از آب هم تکون نمی خوره
- نتیجه:زندگی های امروزی رو تنها باید با دید منطق با بقیه شریک شد.تنها حرم دلت هست که محرم هستی رو باید اونجا راهش بدید.جز خدا به هیچ کس امیدوار نیاشید
چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 21:46
سلام کا
هر خرابی رو میشه درست کرد جز ذات خراب رو،بعضیها رو باید یه تف روشون کرد و از کنارشون رد شد،این قصه ی جا نماز آب کشیدن هم سر دراز داره