گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

پدری

دیشب دخترم تا صبح نخوابید.گلودردش هیچ،اون التماس هاش به من و مادرش منو می کشت.

خدایا به رحمتت قسم هیچ پدر و مادری رو شاهد زجر فرزندش نکن.

خدایا من شاید حکمت درس های زندگی رو ندونم اما التماست می کنم به ما سلامتی و فهم این سلامتی رو هدیه کن.

خدایا رازدارم  کن.خیلی وقت ها برای آرامش خودم میشم یادآور دردهای دیگران.تو دوستم باش.

امروز با وجود سیزده بدر بودن احتمالا باید دخترکم رو ببریم دکتر.همین الانی که دارم این پست رو می زنم کنارم خوابه و خیلی سخت نفس می کشه.

زندگی است دیگر.گاهی هم لازم میشه نگرانی رو بهتر یاد بگیریم.

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 19:46

سلام
داداش بجای قالب موبایل اختصاصی، قالب رو رسپانسیو کن تا تو گوشی هم خوب باز بشه.

اوکی.ریسپانسیو شده را از جایی قرض گرفتیم.

مهدی شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 03:07 http://gyume.ir

خواهرم کوچیکه وقتی بیمار میشه دیونه میشم که زود خوب شه

حالا حس پدر و مادر کجا و حس برادرانه کجا.

یک میلیونیم حرفتو فقط میتونم درک کنم. ولی میدونم سخته.

پدر مادر بودن سخته.اما بسیار لذت بخش.

Lady جمعه 13 فروردین 1395 ساعت 21:23 http://writtenbylady.blogsky.com

سلام
انشالله خود خدا نگهدارش باشه
میدونید یه دوستی میگفت تا خدا هست من چرا ناراحت یا غصه ی کسی و بخورم اون خدا خودش هواسش بیشتر از من به بنده اش هست

مطمئنا.
به جای شقایق،تا خدا هست زندگی باید کرد.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.