گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

مزرعه

از همان سال‌های دبستان مزرعه‌ی گندم درس بود.صفحاتش طولانی و میان تعطیلات مَلَسِ مدرسه حالگیری بود.مزرعه‌ی گندم را که یاد میگرفتم بوی خاک تازه شخم خورده با تراکتورهای رومانی توی سرم بود.صدای کمباین و چَپَر و کاه.بوی ساقه‌ی آفتاب سوخته‌ی گندم میون خرداد گرمِ بی‌رحم.

خرداد سوزان.خرداد بهمن‌‌های تیز.
چقدر تنهایی آدم لذت‌بخش است.تو باشی و آفتاب و خستگی و روزهای بلند‌تر از همیشه‌ی بهار.
بهار شیراز گرم‌تر از تابستانش است. و وای از خردادش.
آن روزها هنوز به خیالم تمام جهان همان مزرعه‌ی شخم خورده‌ی چند هکتاری بود.
چقدر بی‌انتها بود.تا آخر تَرَک‌های خشک دستهایم ادامه داشت.و چقدر ساده بودم.
نه خیالبافی میدانستم و نه هوس.
همه عشق بود.
کاش همان روزها مرده بودم