گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

داشته‌هایم

و من از تمام داشته هایم سیرم .
آنقدر‌ها شده‌اند که انگاری کوله‌پشی بچه‌گانه‌ی من با آن بندهای پشمی‌اش روی شانه‌هایم ردِ این همه راه رفتن را جا گذاشته.
آنقدر‌ها که دیدن قُمری های باغ همسایه و عشق بازی‌اشان روی تیرک زنگ زده روشنایی دیگر حالم را خوب نمیکند .
داشته هایم سر ریز کرده. خورجین کهنه‌گی ارزش‌هایم رنگ و رویش را باخته . باخته به تمام رژ لب های سرخ روزگار.
باخته به تمام رفاقت های بی حاصل . باخته به یاورهای بی باور .
و من از تمام داشته هایم دلگیرم.
از ضمانت های بی پایان
از گریه هایی که فقط باید شنید
از پاهای پدر
از چشم های ملتمسِ به سرخی رفته‌ی مادر
از خویشی که خیش است
از دوستی که دست است. دستی برا گرفتن. گرفتن آنچه تو ذوق می نامی اش .
و شکر که زارا هست.
با آن چادر همیشگی.با لب های همیشه خندانش و با امیدی و اعتقادی که به من دارد .
و باز شکر که زارا هست که به تمام داشته هایم می‌ارزد .
میدانی زارا ، با تو دیگر دلگیر آن عاشقی های نداشته نمی شوم . با تو حرمت پدر و برکت سفره و خنده‌ی همیشگی و صبر و شکر را می آموزم .
و ممنون که هستی .

نظرات 1 + ارسال نظر
سحر پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1399 ساعت 01:21 https://roya-94.blogsky.com/

منم
منم خیلی خسته ام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.