گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

ری‌را

سلام ری‌راااا ! 
خوابت خوش .
چه بارانی است . و میدانم که چقدر قند دلت آب می‌شود با صدای پایش. 
من را که بیدار کرد .
اصلا این بی‌مروت باران !  انگاری آمده تا هی درس عاشقی را صدا بکشد و هجی کند.
و چه بویی هم دارد . به گمانم زلف های توست، همانهایی که بالای پیشانی ت می‌رقصند. 
و وای اگر خیسی زلف یار و دلتنگیِ نمناکِ باران را خدا آمیخته باشد . 
خوش بخوابی ری‌راااا...
و فردا را از پنجره اتاق‌ت تمام عشق‌بازی امشب باران را نفس بکش . 
و بدان دلی آن دورتر ها هی به یادت تمام خیابان های شهر را به خیالش قدم می‌زده.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.