گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

اسفند

اسفند همیشه امید کودکی‌هایم بود . دیگر لازم نبود از ترس زمستان دست های کوچک ترک‌خورده‌ام را بگذارم زیر بغل و هی فوت کنم.

اسفند بوی تازگی میداد و آزادی . اسفند آن مدرسه ی لعنتی کلاس هایش بی‌نظم میشد و چوپانی ‌هایم اما همان نوای آرام همیشگی را داشت .

اسفند تمام بهار من بود. هنوز تنهایی های دوست داشتنی خودم را داشتم و بهار بازیچه‌ی چشم هایم بود.

اسفند که میشد شوق سبزه داشتم و ذوق نان شیرین های مادر و درختکاری .

اسفند همیشه برایم آرامش را هدیه میآورد . میان برگ‌های تازه نارنج حیاط پدر و با بوی گل‌های آبشاری روی دیوار و بابونه های کنار جاده . اسفند بود و شب‌بوهای عاشق. و من مست از بودن .

میدانی ری‌را ! هنوز هم اسفند غافلگیرم میکند .

اسفند درست میانه ی عاشقی ، درست پانزده روزش که میشود تازه شروع میکند به خواندن آواز دلسپردگی. تازه شروع میکند به خالق بودن . اسفند در پانزدهمین روزش سبزی درخت هایش را به قدوم تو مبارک میکند.

اسفند هنوز هم دوست داشتنی است.اصلا حالاها دیگر دوست‌ترش میدارم و معلم عاشقی ام شده.

اسفند همان عطر تن توست . اسفند همان گونه و لبی است که کدیین تمام بی‌تابی‌هایم است .

اسفند بوییدن گیسوی یار و بوسیدن پیشانی شوق است.

اسفند تپش‌های قلب کوچکم و گرمی وجودم است.

اسفند همان آغوش آرام است . همان دست‌هایی است که به دور کمرم کنار آن رودخانه حلقه می‌شود .

و چقدر زیبا و خواستنی است .

اسفند تویی ری‌را.


نظرات 1 + ارسال نظر
ری رااا سه‌شنبه 17 فروردین 1400 ساعت 23:27

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.