گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

و چه زود میمیرم

پرواز کن .

اون سمت ابرها با آغوش باز منتظرم .

بِکَن از همه ی ترس هات .

از آبرو و حرف و کاغذ نوشته ها نترس .

برای دل مهربانت زندگی کن .

زندگی کن.

عاشقی کن .

دست هام منتظرن .

من از اون روز مرده م .

عیسی باش . زنده کن .

تو روشنی من باش .

چشم هایت برای من اند .

دستهایت را خدا باب تنم آفریده .

تو معشوق همیشگی ام هستی .

با جسارت عاشقی کن .

رها شو . در تمام من گُم شو و بیا خدا رو پیدا کنیم .

نترس.

از این بترس که دل مرده باشی .

از اینکه اسیر مصلحت ، جوانی و زیبایی نابت رو فدا کرده باشی .

و فرداها پشیمان و بدهکار دلت باشی.

تو همسر منی .

یادت هست آیا ؟


دوستت دارم.

زنذگی های ما



خب این خیلی خوبه که درست مثل یه مرد دستت رو بذاری روی پات و بدون هیچ فکری آبمیوه ت رو بخوری.
این خیلی خوبه پسر که همیشه اونی باشی که خودت دلت میخاد.نه اینکه من یا هر کس دیگه ای میخام.اما اشتباه نکن.زمانی این خاستن(خواستن) تو میتونه زیبایی رو بنویسه که من ِ پدر خاستن رو یادت داده باشم.شدن رو یادت داده باشم.

من خودم دارم یاد می گیرم.اصلا آدما باید همیشه یاد بگیرن.