فردا آخرین روز نوروز امسالِ و باز زندگی برمیگرده به روال عادی. با پسر دیروز کتابخونه بودیم. خاطرات ناصرالدین شاه توی سفرهاش به فرنگ رو برداشت. پسر خدا رو شکر زیاد اهل مطالعه ست و تاریخ رو خیلی دوست داره.
هنوز گوشی موبایلم دایورت هست روی خط خاموش و فقط دارم از دیتا استفاده میکنم. بدترین چیز عید همین بی برنامهگی هاشه برام. ساعت خواب و بیداری مشخصی نداری و خیلی هاش هم برمیگرده به میهمانی های بی وقت دوستان. دیشب ۲:۳۰ خوابیدم و طبق روال همیشگی صبح ها نمی تونم زیاد خواب باشم.
امروز یه سر به پدر اینا می زنم. باید برای فردا برنامه بریزم که جایی بریم که اونا زیاد اذت نشن. چند روزی میشه که نتونستیم بهشون سر بزنیم. هر وقت کمی دیر میکنیم مادر زنگ می زنه و به بهانهای شروع به صحبت میکنه.
دستگیره سمت راستِ عقب دنا رو دیروز با پسر عوض کردیم. قیمت یه دستگیره پلاستیکی و دستمزدش حال آدم رو بد میکنه. موندم با این هزینهها آینده چی میشه. باید برنامهریزی بهتری داشته باشم. مخارج پدر اینا هم هست. حواسم نباشه زندگی سخت میشه.