گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

میانه‌ی اخرین تاریکی

حس میکنم میانه‌ی آخرین تاریکی رو به روشنایی ایستاده ام. میدانم کمی پس از این، بالا آمدن خورشید خانم خواهد بود. با ابروهای بهم پیوسته. با سرمه‌ی سیاه چشم‌هایش . و روز آغاز خواهد شد. تا پایان گیتی. امید خنکای پاییز است بر تابستان گرم تلاش . امید ریشه‌ زده، کمی ساقه کرده و من چون دانه ی انبه به گلدانی کوچک کاشته‌ام. 

به زودی بار خواهد داد .