گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

حیف نون

امروز برای اولین بار توی عمرم یکی بهم گفت حیف نون.

مثل همه ی اون چیزایی که هی میچسبوندم بهم و هی من میدویدم تا ثابت کنم اون نیستم،این بار هم میدوم.

اونقدر میدوم تا بهش بفهمونم حیف نون خودشه،باباشه،هفت جد و آبادشه.

من باید بدوم.