گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

عرفان

تازگی ها به خیلی از چیزها رسیدم.و جالبترین چیز مزخرف بودن آدم ها و بحث های آنچنانی و فلسفی است.ماهایی که توی زندگی ساده ی خودمون هیچی نیستیم و هی دم از عرفان و حکمت و این چرت و پرت ها می زنیم.متن های آنچنانی روی وبلاگ هامون می نویسیم و نعوذ باالله فکر میکنیم یکی از معصومین و پیام رسانان الهی هستیم.
ما حتی مرد خودمون هم نیستیم.ما حتی اراده ی یک تصمیم کوچیک زندگی خودمون رو نداریم و اونوقت میایم و از دین و زندگی و عروج و این چیزها یاد ملت میدیم.زندگی به همون سادگی یه سبزی فروش توی کوچه است.فقط باید باری رو که خریدی تا قبل از خرابی بفروشیش.بیشتر از این،چیزیه که ماها هی به خودمون فشار میاریم.
در پی همون تصمیمی که قبل تر ها گرفتم،سعی ام رو بیشتر می کنم تا بیشتر گیر ندم.به متون،به وبلاگ،به زندگی،به ادبیات و بیشتر از همه شون به خودم گیر ندم.مگه قراره چه اتفاق بزرگی اینجا بیفته؟!!
من امروز با اولبن الله اکبر نماز ظهرم رو خوندم.
“ما بقی رو خط بکش”.