گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

اینجا بی تو آخه سرده گُلِ من

سال آخر دانشگاه حال و هوای خوبی نداشتم. یادمه خونه اجاره کرده بودیم. من اکثر کلاس ها رو غایب بودم و کم می رفتم. مهدی اما همیشه بود. مهدی هم‌خونه‌ای ما بود. با تیپ‌های خاص و به روزی که می‌زد همیشه با ما فرق داشت. پدرش هواش رو داشت و کمتر زجر بی‌پولی رو میکشید. مهدی آخرین سالی که من دانشگاه بودم عاشق شد. یه گوشی نوکیا اِن ۷۲ با سیستم عامل سیمبین داشت. همیشه مجید خراطها برامون خدانگهدار عزیزم می خوند. یکی از تفریح های ما این بود که با شنیدن هر صدای پیامک گوشی مهدی، حدس بزنیم کی پیام داده و چی نوشته . راستش زیاد سخت نبود. تقریبا همه‌ی پیام‌ها از سمت گُلِ مهدی بود که توصیفی دقیقی از وضعیت فعلی خودش داشت. البته در مورد اتفاق های داخل کابین سرویس بهداشتی کمتر می نوشت. یه روز مهدی با حالت قهر زد بیرون و تا شب بست نشست پشت میز یه کافی‌نت. شب وقتی مهدی خواب بود و با  صدای پیامک خواستیم وضعیت گُلِش رو ببینیم،دیدم گوشی درخواست رمز میخاد. و یکی از بهترین سرگرمی‌های ما رفت پشت صفحه ی درخواست رمز mus sms. مهدی همیشه عاشق موند. ما دانشگاه رو تموم کردیم.و نمی دونم تونست مثل شازده کوچولو مراقب خوبی باشه برای گُلِ‌ش یا نه. مهدی رو که میدیدم یه جوری لذت می بردم. از اینکه اهلی عشق شده. اینکه برای هر روزش هدف داره. و مهمتر از همه اینکه زندگی براش یه جور خاصی جذابه. اون موقع‌ها بود که به چشم دیدم چقدر  خواستن و خواسته شدن، دنیای آدم بزرگ ها رو هم مثل مدادهای شش رنگ ابتدایی پرشور میکنه. پر از حس های خوب. سرشار از سادگی .


پی نوشت:

- عنوان متن  بخشی از یه آهنگ معین زندیِ به اسم خوابم نمیبره که میتونید از اینجا گوش کنید.