اندر احوالات و روزنوشت های خود باید به عرض برسانم که توی این یکی دو روزه ما موتورسواری را نیز به قصد حمل یک عدد بزغاله ی سفید و قهوه ای گوش بلند مریض،تجربه کردیم.
موتور محترم به قول دوستان هندل سرخود بود،چیزی به نام سوییچ نداشت و باید با کمی دانستن قلق یا همان ترفند،با ساسات محترم موتور را راه می انداختی.چون عملیات نجات کمی عجله ای بود و گزارش غلط نیز به ما رسانده بودند،میان همان هندل زدن های بنده کمی از پوست و گوشت پاشنه ی مبارکمان را روی جاپای نزدیک هندل جا گذاشتیم.
البته زیاد درد نداشت و ندارد.
گردآبادی هم حکایت خودش را دارد.شما فکر کنید چند تا مهندس و معلم و شورا بلند شوند و یکباره ای بروند طالبی فروشی کنند.خب به خیالشان هم فال است و هم تماشا.البته خب ضرر هم این وسط بود دیگه.
یادم باشد دگر بار که این جسارت ها بهمان دست داد از متولیان امر و دوستان با تجربه(مخصوصا ایمان فرزی :) ) مشاوره گرفته باشیم.
اگر حوصله امان شد شاید عکس هم گذاشتم.
بعدا نوشت:
- گفته بودم اگه حوصله ام شد عکس میذارم،که متاسفانه نشد دیگه. ;)
دوشنبه 31 تیر 1392 ساعت 22:14