دیروز برای شیرینی یکی از بچه ها که دانشگاه آزاد قبول شده بود رفتیم کبابی زدیم.حالا جالبیش اینجاست که این دوست ما حتی مجاز هم نشده بود،اونوقت میاد و مهندسی مکانیک یکی از واحدهای دانشگاهی تقریبا خوب آزاد رو میاره.
یکی به من بگه که من دارم اشتباه می کنم :) من اشتباه می کنم که فکر میکنم توی کله ی بچه های این دوره زمون چیزی شبیه پهن هست :)
البته قبل از کباب یه ۱۰ باری دور زمین فوتبال رو رفته بودیم.پس از کباب هم رفتبم سالن فوتسال.
خبر دوم در مورد ممدحسین جون و اعتراض به نتایج انتخابات دهیاری است.ایشان همچنان با زبان فصیح خود که چیزی توی مایه های سوم ابتدایی است دارد هی دکلمه های تاریخی می آید و پز مدرنیته و فلسفه می گذارد. :) ایشان در آخرین گفتمان خود فرمودند که [من از خدا هم نمی ترسم].
اتفاقا آدما باید از کسایی بترسند که از خدا نمی ترسند.خداترس ها معمولا آدمند و آدم ها از آدم ها نمی ترسند.
پی نوشت:
- در حین بازی دیشب توی سالن،دروازه بان رو زدیم و منم جفت پا پریدم روش :) دروازه بان مذکور یکی از دوستان جان و نزدیک بود.حالا توی این شلوغی و مصدومیت،ما تلاش می کردیم از این آب گل آلود یه گل بگیریم و اون دروازه بان عزیز انگشت های دستش رو گرفته بود و داد می زد [نامردا منو زدن ! ایناهاش هنوز جای کفششون روی دست های منه] :)
پنجشنبه 28 شهریور 1392 ساعت 22:08