بالاخره چند روز قبل شناسنامه م رو عوض کردم.ظاهرش حسابی خراب شده بود که روم نمیشد به کسی نشون بدم.شبش رفتم خونه بابام اینا و از داستان شناسنامه گرفتن خودش گفت.اینکه چه زحمتی کشیدن و با چه بیچارگی تونستن هزینه های 70 تومنی رو جور کنن.
سمانه یک ماهی هم خونه مون بود.داستان شناسنامه ی پدر یکی از مهیج ترین کوتاه نوشته هایی هست که تا الان شنیده.خیلی براش جالب بود و کمی هم زورش گرفته که ما چرا باید فامیلی ای به این باکلاسی داشته باشیم.
دلمون براش تنگ میشه.