گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

عاشورای من و حسین

کاری به اعتقاد و دین و هزار جور داستان دیگه ندارم،اما تو خودت رو بذار جایی اون.بذار جای کسی که جلو ناموسش،جلو چشای زنش،بچه ش کوچیک بشه.بی دست بشه.ناتوان بشه.و فقط بخاد نگاه کنه.اگه نمی تونی درک کنی هنوز تجربه ش رو نداشتی.منطقی فکر کن.اسطوره نساز.منم توقع ندارم من و امثال تو برا چشای قشنگ عباس گریه کنیم.خودم رو بیشتر میگم.خودم فقط باس بفهمم بی کسی چقدر سخته.بی پناهی سخت تر از اون.

کاری به عناوینی که روش میذارن ندارم اما حرمت اینجور کشته شدن واجبه.این ها رو من میگم شهید.

دیروز یه تصویر شبیه سازی شده دیدم از حسام نواب صفوی که در قالب پوستر حضرت عباس درستش کرده بودن.خیلی خجالت کشیدم.از خودم بدم اومد.وقتی نوحه خون من از قد رعنای عباس میگه،از چشای قشنگ عباس میگه که همه رو دیوونه کرده اونوقت یه بی شرف هم پا میشه تصویر یه بی شرفتر از خودش رو میذاره تو قاب ابوالفضل.

حسام نواب صفوی که تو تمام نقش هاش فقط دنبال حفره های زنونه است.شایدم خودمونم هم حتی.نواب صفوی که حداقل توی بیشتر از نصف نقش هاش فقط هیزی رو داره داد میزنه.

پ.ن:

 - خدایا یادم بده مثل یه مرد نفس بکشم.

- از اینجا بخوانید.