گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

دی کاپریو

اسکارش را برد.بالاخره اسکارش را برد.تا بگوید تو اگر با شرافت بازی کنی داور هم تعظیم خواهد کرد.

نامه ای به دختر

سلام دخترم.امشب کمی حرص تو رو درآوردم.از بوسه های آبدار من متنفری!!و من برای اینکه بیشتر اذیتت کرده باشم هی آبدارترش می کردم.می دانی خانومکم مادر که بشوی درکم خواهی کرد.مادر که شوی می فهمی چه ذوق خنکی دارد اینکه بدانی تکه ای از وجودت پا گرفته،راه می رود،یاد میگیرد،حرف میزند،تصمیم میگیرد و گاهی هم مثل امشب تو لجبازی میکند!! الان کنارم خوابی.به بغل خوابیدی و صورت نازت رو گذاشتی روی بالشت دوست داشتی ات و یادت رفته تا بلوز سرخ کوچیکت رو دربیاری.دخترکم!تمام تلاشم این است که شرافت را به تو آموخته باشم.تا بکارت زنانه را فهمیده باشی.دخترم حرفهای آدم های اینروزا بیشتر از چشم هایشان سخن دارد تا دل هایشان.و چشم های امروزی بیشتر ساپورت تنگ و باسن تپل را می پسندد تا دل بی ریا و زنانه گی پاک را.تو تن پوشت حیا باشد و آزادی.یادت باشد حیا پوشیدنی نیست که مثل چادر پیرزن ها سر کنی و پز آن را بدهی.حیا را می شود با مینی ژوب فرح هم پوشید.حیا را می شود با رژلب دوست داشتنی ات زد.حیا میان وجود تو باید باشد.حیا شناسنامه پدری توست.حیا صبوری مادری توست.حیای تو،شرافت من است. زیبا باش دخترم و با حیا.

شرافت موجودی به نام انسان

می آید روبرویم می نشیند.دست هایش لرزان است.به همه چیزش شک می کنم.به اشک هایش،به لب های سخنگویش،به روزهای به ظاهر بی چاره گی اش و بیشتر از همه به صداقتش.

حرفهایش را میزند و می رود.

من می مانم  و یک دنیا ارزش که دارند کم بها می شوند.

به خودم هم مشکوکم.

عاشورای من و حسین

کاری به اعتقاد و دین و هزار جور داستان دیگه ندارم،اما تو خودت رو بذار جایی اون.بذار جای کسی که جلو ناموسش،جلو چشای زنش،بچه ش کوچیک بشه.بی دست بشه.ناتوان بشه.و فقط بخاد نگاه کنه.اگه نمی تونی درک کنی هنوز تجربه ش رو نداشتی.منطقی فکر کن.اسطوره نساز.منم توقع ندارم من و امثال تو برا چشای قشنگ عباس گریه کنیم.خودم رو بیشتر میگم.خودم فقط باس بفهمم بی کسی چقدر سخته.بی پناهی سخت تر از اون.

کاری به عناوینی که روش میذارن ندارم اما حرمت اینجور کشته شدن واجبه.این ها رو من میگم شهید.

دیروز یه تصویر شبیه سازی شده دیدم از حسام نواب صفوی که در قالب پوستر حضرت عباس درستش کرده بودن.خیلی خجالت کشیدم.از خودم بدم اومد.وقتی نوحه خون من از قد رعنای عباس میگه،از چشای قشنگ عباس میگه که همه رو دیوونه کرده اونوقت یه بی شرف هم پا میشه تصویر یه بی شرفتر از خودش رو میذاره تو قاب ابوالفضل.

حسام نواب صفوی که تو تمام نقش هاش فقط دنبال حفره های زنونه است.شایدم خودمونم هم حتی.نواب صفوی که حداقل توی بیشتر از نصف نقش هاش فقط هیزی رو داره داد میزنه.

پ.ن:

 - خدایا یادم بده مثل یه مرد نفس بکشم.

- از اینجا بخوانید.