یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من مخور که دوری برای من شده عادت
امشب یکی از بهترین داداشهای گلم رفت. از وطنم رفت تا شاید فردای زندگی اش میان غریبههای انسانتر لبخند را آموخته باشد. دل کوچکم چقدر گرفته است. دنیای بی انصافی داریم. خوشبختیهایش چون بذرهای رقصان قاصدک میان باد است، تا اقبالت کجایت بنشاند.
رفیق فاب ما هم امشب رفت. رفت تا فراموشش شود چروکهای رو پیشانی اش. رفت تا فراموشش شود رنگ گیسهای مادرش زیر خاک وطن. رفت تا نبیند دستهای لرزان پدر و چشمهای گود افتادهاش را. رفت تا من و امیررضا و مابقی را نبیند میان کوچهی آوارگی. رفت تا خندههای فالودهایمان یادش نرود. و چه دلتنگیم ما.