گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

خشکسالی و هیچ


هیچ است. مثل دل خودم. مثل دست‌های همیشه خشکم. مثل قلب کوچک لرزانم.

هیچ است خُب. مثل روزگار هم‌نسل‌هایم. مثل سفره‌های محارمم. 

هیچ است دیگر. چون لبان خشکیده از ترس. چون شرمساری هزاران اسم به نام پدر. چون ذهن خلاق یک گرسنه.

هیچ است همیشه. چون خشکی این همه سال سرزمینم. چون امیدهای همواره یاس مادر. چون دلشکستگی‌هایش از نم‌های این خدای بی‌مروت. چون کارت‌های عابر بانکمان. چون دیانتمان. چون شرافتشان.


هیچ است.

می شوم هیچ

زندگی است دیگر.
دیشب کنار آن دیوار نظامی حرف های طعنه دار هیچوقت از یادم نمیروند.
روزهایی در زندگی آدم ها است که فقط باید نشست کناری و هی تماشا کرد.مثل تایم نگهدارهای اتوبوس های شهرداری.این روزها فقط باید دید و شنید و هیچ شد.همان هیچی که تمام من شده این روزها.
آنقدر باید بنشینی و تماشا کنی تا حیای تمام زندگی یکدفعه ای بریزد وسط دلت.تا خوب بفهمی مثل این بازاری ها فی شخصیتت را چند می گذارند.آنوقت است که میبینی خیلی تنهایی.
 
پی نوشت:- خدایا صبرم ده.صبرم ده.صبرم ده.