از شکیبایى و نماز یارى جویید. و به راستى این [کار] گران است، مگر بر فروتنان.
منبع تصویر و متن: قرآن بلاگ
زندگی را باید ساخت !
جایی همین حوالی درس هایی است که باید خوب از بر شد.خوب فهمید.چیزهایی که نباید ترس را با آن بهم زد.
حالا خوب میدانم این چیزهایی که هی توی سرم وزوز می کند هیچ اسمی نداره.آره،همین صداهایی که بیشترشان از بزدلی است.همین ها هیچ اسمی ندارند و من خوب می دانم که آبشخورش همان قلم های بزک کرده است.همان هایی که چشم های پاچه بزی را می کشاند دنبال خودش تا شاید سیر شود.
خب آخرش که چه؟
حالا خوب می دانم تمام گم شده های این سالها همین جا بوده است.میدانی،فقط کافی است کمی مرد باشم.کمی آنطرفتر را هم ببینم.
این حوالی ها همه اش دارد می شود همان روسری سبز و طرح ترکمنی زارا.می شود همان صبوری هایش.همه ی آنچه او دارد و من سالهاست در آرزویش.
زندگی است دیگر.
خنده ام می گیرد.از خودم.از خود بی لیاقتم که هی می نشستم پای این همه مثلا تکنولوژی تا هی رنگی کنم دنیاها را تا نکند کسی استفراغ شخصیتم را روی فرش زندگی ببیند.
ای داد.هی مینشستم آن پشت و برای آن گوشی قاب می زدم.من سیاه بودم و آن بیچاره رنگی می شد.به گمانم چشم هایم هم همان روزها بود که دید من محرمش نیستم و کم کم رفت تا پشت ویترین دنیایش را ببیند.
خب.همه ی این تفاصیل می شود من.
همینی که سحر را چوب می زد از ترس مدرسه.همین که هی با بارون اسم ها یادش می اومد.
فک کنم کم کم با امیرحافظ دارد بزرگ می شود.
تا نابودی ای نباشد،تا دیواری پایین نیاید،تا من خیلی چیزها را از دست ندهم،هیچگاه آنی که باید نخواهم شد.
سلام پسر.
الان چند روزی میشه که واکسن ۱۸ ماهگی ات رو زدی.افتاده بودی.مثل کسی که هی نگران چیزی باشه افتاده بودی و هی نق می زدی.
خوب یاد گرفتی که چرتکه ی خیلی چیزها رو لازم نیست بندازی.
من امشب قدم های لنگانت رو خوب شمردم.
همه چیز فقط تکرار چند اصل اولیه است.
اینکه خودت هیچ وقت نمیری.
همین.
پس زندگی.
وبلاگ نویسی بعضی وقتا هم میشه که از بیکاری نباشه.
میشه که از پر دردی باشه.
از عقده ای بودن باشه.
از کوچیک شدن باشه.
از ذلت باشه.
برای خیلی چیزها فقط کافی صبور باشم.
این جوهره و ذاتی که هی ما آدم ها داریم دادش را میزنیم،فکرش را میکنیم،ذوقش را داریم،همه فقط کمی چاشنی واقیعت می خواهد تا همه ی خودش را بیاورد و یک جا خالی کند توی پیاده رو.
آنوقت است که می فهمیم چه گندابی شده درونمان.
دانستن های من باید به یک درد این بودن بخورد.یه جایی را جور کند.یک اتفاقی بیفتد.حالا این اتفاق خوب می شود یا بد را اوست که می سازد.به همان رنگی که من ایمان دارم.
اینکه کجا را چه رنگی بزنم،مسئله است.
آبی.آبیِ امید و زندگی.
کمی باید آنسوتر را بنگرم.
همین :)
منبع تصویر: امید از Bandar Raffah
پی نوشت:
- خداوندا برای همه ی آنچه که اکنون هستم سپاست می گویم.
- برای دانلود تصویر در اندازه ی دسکتاپ تصویر بالا اینجا را کلیک کنید.
من خوب میدانم که همین حس هاست که تراشم میدهد.
همین حس هاست که فردای روزگار می شود من.
پس باید خیلی مواظب باشم.
حواسم باشد میان توهمات گم نشوم.
گم نشوم تا امید و نور و حس را گم نکنم.
زندگی همین جاست.کمی ادویه ی امید می خواهد فقط.
خداوندا ! خود خوب می دانی که همه ی مرد گفتنهایم را مدیونم.
مدیون همان زن هایی که بیشتر از آنکه زن باشند،مادراند.
منبع تصویر:مادر و کودک از Nancy Pratt
پی نوشت:
-ممنون زارا برای این همه صبری که گاهی هم اشک می شود.
اینجا دیگر برای هیچ پدرسوخته ای جولانگاه نیست تا هی پز فرهنگ و ادبیاتش را بدهد.